بکوی عشق که طوفان نوح از از اهلی شیرازی غزل 233
1. بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است
هزار ساله غم از بهر یک نفس شادی است
1. بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است
هزار ساله غم از بهر یک نفس شادی است
1. از لطف اگرچه با سگ خویشت عجب خوش است
من کیستم که با تو نشینم ادب خوش است
1. شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت
1. وادی مجنون و شان، عالم آزادی است
از همه غم رسته است هر که درین وادی است
1. بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست
در همه معرکه یی قصه بد نامی است
1. تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت
خوبان جهان را همه از چشم من انداخت
1. قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است
یارب ملک است آدمی این چه بهشت است
1. چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است
هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است