بازم از چشم آنسوار سرکش از اهلی شیرازی غزل 224
1. بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت
1. بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت
1. جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست
1. چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است
گوشهگیر آن را چه غم گر کار عالم در هم است
1. گذشت در هوست عمر و یک نفس باقی است
هنوز تا نفسی هست این هوس باقی است
1. رقیب مانع دیدار یار من شده است
عجب ستاره نحسی دچار من شده است
1. حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است
با دیگران به صورت و باما بمعنی است
1. با خوش نفسی می خور اگر ماهوشی نیست
آواز خوشی باری اگر حسن خوشی نیست
1. نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است
لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است
1. جهان جوان ز بهار و خزان پیری ماست
کنون بساغر می وقت دستگیری ماست