تاخار عشق در جگر من شکسته از اهلی شیرازی غزل 215
1. تاخار عشق در جگر من شکسته است
هر گل که هست در نظر من شکسته است
1. تاخار عشق در جگر من شکسته است
هر گل که هست در نظر من شکسته است
1. بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
1. گریهام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت
در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت
1. خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت
1. دل ز غم تا کی کند فریاد، خاموشی خوش است
ساقیا جامی بده کز غم فراموشی خوش است
1. دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست
مشغول خودم وز همه عالم خبرم نیست
1. سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است
دست من گیر از کرم چون پایم از جا رفته است
1. هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دلمردگی است
زندگی دلگرمی عشق است و مرگ افسردگی است
1. گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت
بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت