ایسرو اگر این سوخته را از اهلی شیرازی غزل 1361
1. ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی
جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی
1. ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی
جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی
1. دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری
اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری
1. مستی و غم از طعن بداندیش نداری
آه از تو که یکذره غم خویش نداری
1. نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی
1. صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی
کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی
1. ایگل که غم عاشق مدهوش نداری
تا چند بنالیم و بما گوش نداری
1. رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
دیدی که چه باروز من سوخته کردی
1. گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی
بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی
1. دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی
پای بچشم من نهی چشم و چراغ من شوی