چه سر پیش آری و با خود مرا از اهلی شیرازی غزل 1379
1. چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی
بلب چندک رسانی جان و دیگر باز گردانی
...
1. چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی
بلب چندک رسانی جان و دیگر باز گردانی
...
1. همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی
بکه نسبتت کنم من که بهیچکس نمانی
...
1. اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چه نور دیده گلی در میان صد خاری
...
1. گر به بتخانه درآیی و موافق باشی
به که در قبله کنی روی و منافق باشی
...
1. بیا که میکشدم درد ارزومندی
طبیب درد منی در بمن چه می بندی
...
1. چو به تیغ کین ز خشمم بسر رکاب آیی
بخدا که پیش چشمم به از آفتاب آیی
...
1. خورشید صفت با همه کس مهر نمایی
چون تیغ زنی از سر کین سوی من آیی
...
1. بناوکی که مرا رخنه در درون کردی
کدورتهمه عمر از دلم برون کردی
...
1. باشد ایدل همدمان دوست یار خود کنی
تا بدام صحبتش روزی شکار خود کنی
...
1. بناوکی که مرا رخنه در درون کردی
کدورتهمه عمر از دلم برون کردی
...