دی بسکه چو گل در نظر افروخته از اهلی شیرازی غزل 1285
1. دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی
دوشم همه شب در جگر سوخته بودی
...
1. دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی
دوشم همه شب در جگر سوخته بودی
...
1. رفتی و کنار از من دیوانه گرفتی
کردی سفر از چشم و بدل خانه گرفتی
...
1. با دیگران بعشوه سخن هر نفس کنی
بیچاره من که چون رسم از دور بس کنی
...
1. کعبه عاشق من کاش شکیبا بودی
چاره عشق شکیب است دریغا بودی
...
1. خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی
وانگه که خواب آید ترا سر در کنار من نهی
...
1. با دل چه چاره سازم کز آرزوی رویی
صد پاره گشت و دارد هر پاره آرزویی
...
1. این چه رفتارست کای شمشاد قامت میکنی
عالمی برهم زدی وه وه قیامت میکنی
...
1. تا کی ای رشگ پری عالمی از غم بکشی
در غم آن من دل خسته بماتم بکشی
...
1. شب سگت دل خواست از عاشق چه بودی داشتی
کاشکی جان همچو دل پیشش وجودی داشتی
...
1. چون بود روز جزایی مکن آزار کسی
زانکه کس تا بقیامت نبود یار کسی
...
1. چه جور بود که باز ایفلک بمن کردی
چراغ خلوت من شمع انجمن کردی
...