در وقت گل چو غنچه چرا دل از اهلی شیرازی غزل 1277
1. در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای
جامی بکش بشادی گل ورنه مردهای
...
1. در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای
جامی بکش بشادی گل ورنه مردهای
...
1. عالمی را تو به شوخی دل و جان سوختهای
ای پسر این همه شوخی ز که آموختهای
...
1. نیست از همت خود با دو جهانم کاری
همتی دارم اگر هیچ ندارم باری
...
1. چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
...
1. بقدر درد اگرم قوت سخن بودی
کرا مجال سخن با وجود من بودی
...
1. بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی
بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی
...
1. چو ساقی گر بجامم دست بودی
نه تنها من که عالم مست بودی
...
1. چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی
بگو بگو که عجب دلپذیر میگویی
...
1. دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی
دوشم همه شب در جگر سوخته بودی
...