بیا و ساقی جان شو به تشنه از اهلی شیرازی غزل 1259
1. بیا و ساقی جان شو به تشنه آبی ده
بعشق ساقی کوثر بما شرابی ده
1. بیا و ساقی جان شو به تشنه آبی ده
بعشق ساقی کوثر بما شرابی ده
1. بیمارم و لب تشنه و از قافله مانده
آبی که بود در جگرم ز آبله مانده
1. مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده
که بهر غنچه ازین باغ دلی پاره شده
1. بد فرصتت چرخ فلک تن فرو مده
می ده اگر فلک ندهد کام گو مده
1. در حسرت تو مردن ما از حیات به
بی التفاتیت ز هزار التفات به
1. پیش تو هر که هست چو صورت خموش به
عیسی نفس تویی دگران چشم و گوش به
1. از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
صبح قیامتش ز گریبان برآمده
1. ای ز ملاحت آتشی بر جگر ملک زده
خون شده از ملاحتت صد جگر نمکزده
1. روی نیاز بر ره آنسرو ناز به
جانی که دادنی است بروی نیاز به