دل بکف میداشتم عمری نگاه از اهلی شیرازی غزل 1230
1. دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو
ساعدت خواهی نخواهی برد آه از دست تو
1. دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو
ساعدت خواهی نخواهی برد آه از دست تو
1. هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او
عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او
1. ای مرا داغی به دل از لعل آتش رنگ تو
بسته راه زندگی بر من دهان تنگ تو
1. مارا همین جواب سلام است کام ازو
معراج ما بسست جواب سلام ازو
1. من بنده صبا که دهد عرض رای تو
کز عرض بند گیست مرادم دعای تو
1. ماییم دل و دین بسر کار تو کرده
نقد دو جهان در سر بازار تو کرده
1. زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده
شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده
1. مدعی در جوش و ما بیهوش از آن نو گل شده
بلبلان خاموش و مرغ هرزه گو بلبل شده
1. خوش حالتی است پیش تو از می خوشان شده
دل با تو در حکایت و خود از زبان شده
1. خوش آنکه بودمه من زباده مست شده
فکنده دست ز دوش من و ز دست شده
1. چون شمع دل از داغ تو افروختنش به
عاشق که دل افسرده بود سوختنش به