تن را بسوز و جانرا با دوست از اهلی شیرازی غزل 1194
1. تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن
احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن
1. تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن
احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن
1. خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من
دشمن نکرد آنچه به من کرد بخت من
1. مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من
حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من
1. گرچه از داغ تو سوزد دل بیحاصل من
نزنم دم که کسی بو نبرد از دل من
1. ز بهر جان نتوانم نظر برید از تو
که یک نگاه بصد جان توان خرید از تو
1. پای سگی که دیده ام شب به در سرای او
بسکه بدیده سوده ام آبله کرده پای او
1. تا بکی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او
سوختم از درد او آه و فغان از درد او
1. ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو
ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو