خواهی که عاشقانه سماعت از اهلی شیرازی غزل 1176
1. خواهی که عاشقانه سماعت کند خوشان
جانرا بر آستین نه و بر دوست برفشان
1. خواهی که عاشقانه سماعت کند خوشان
جانرا بر آستین نه و بر دوست برفشان
1. سخن بگو و دل از من بیک سخن بستان
بیک کرشمه شیرین مرا ز من بستان
1. گر با من مستی حذر از بیهده گو کن
در سینه من آی و در فتنه فرو کن
1. بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان
تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان
1. وقت مرگ از سخنی درد مرا تسکین کن
تلخی زهر اجل در دل من شیرین کن
1. در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن
از پرده برون آی و تماشای چمن کن
1. مزاج زهر اگر کوشش کنی شیرین توان کردن
درون مدعی مشکل که پاک از کین توان کردن
1. آن جوان عاجز کش و من ناتوانی اینچنین
چون کشم پیرانه سر جور جوانی اینچنین
1. باده مینوش و بدین مشغله میگذران
کار عالم گذرانست تو هم میگذران
1. من زار و دل غمزده هم زار تر از من
در عشق تو کس نیست گرفتارتر از من