بآرزوی تو خوشحال میتوان از اهلی شیرازی غزل 1165
1. بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن
بیک نگاه تو صد سال میتوان بودن
1. بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن
بیک نگاه تو صد سال میتوان بودن
1. او در دل و چون باد صبا در بدرم من
پرسم خبر از غیر و ز خود بیخبرم من
1. دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان
آه از این سنگدلان وای ازین دلشکنان
1. ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن
کار جهان حواله بنعم الوکیل کن
1. سگ این درم بسنگی دل من صبور میکن
وگر از درم برانی نگهی ز دور میکن
1. دل که جای تست چون سازیم جای دیگران
چون ترا بیرون کنیم از دل برای دیگران
1. ایشوخ پر کرشمه کم التفات من
تلخست بی لب شکرینت حیات من
1. کام دلم از وصل بیک سجده روا کن
اینکار نه از بهر من از بهر خدا کن
1. از در کعبه نه تو گفتی که شوم کشته بپایش
بر عمر وفا نیست تو بر عهد وفا کن
1. لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان
سوخت جگر بداغ دل خون جگر هم آنچنان
1. شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین
ای سر من خاک پایت زیر پای خود ببین