هرکه زنجیرش نهد مشکینکمندی از اهلی شیرازی غزل 1147
1. هرکه زنجیرش نهد مشکینکمندی اینچنین
گر بود دیوانه نگریزد ز بندی اینچنین
1. هرکه زنجیرش نهد مشکینکمندی اینچنین
گر بود دیوانه نگریزد ز بندی اینچنین
1. گرچه هجر امشب ره اهل نظر خواهد زدن
ناگه از جایی که مقصودست سر خواهد زدن
1. چنان گردد خیالش چشم اشکبار من
که میپندارم اینک خواهد آمد در کنار من
1. ای چرخ پی مجلس او ز آب و گل من
جامی کن و بنویس بر آن حال دل من
1. نشاید با لبت غیری چو طوطی همنفس دیدن
که از خال تو هم نتوان برین شکر مگس دیدن
1. نظاره تو به هر دیده کی توان کردن
نظر بروی تو باید بچشم جان کردن
1. ای سبز پر کرشمه مشکین قبای من
سر تا قدم بلای سیاهی برای من
1. اکنون که تنها دیدمت لطف ارنه آزاری بکن
سنگی بزن تلخی بگو تیغی بکش کاری بکن
1. گر بوسه دهی زان لب خندان که دهم جان
بوسم دهن تنگ تو چندان که دهم جان