دارد رقیب بهر تو چشم حسد از اهلی شیرازی غزل 1156
1. دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من
کاری مکن که کار کند چشم بد به من
1. دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من
کاری مکن که کار کند چشم بد به من
1. ای تو بروی همچو مه چشم و چراغ عاشقان
راحت جان بیدلان مرهم داغ عاشقان
1. خوشا سنگ جفایت خوردن و هم در نفس مردن
ولی من بخت اینم نیست خواهم زین هوس مردن
1. تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان
رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان
1. میمیرم و خار غمت از جان نمیآید برون
خاری که ره در جان کند آسان نمیآید برون
1. موسم خزان ایگل در چمن گذاری کن
آفت جوانی بین چشم اعتباری کن
1. در دلم از تو گره به که گشاد از دگران
نامرادی ز تو خوشتر که مراد از دگران
1. آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من
من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من
1. ای سنبل زلف سیهت چین همه بر چین
از داغ تو شد نافه جگر سوخته در چین
1. بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن
بیک نگاه تو صد سال میتوان بودن