ایکه دین و دلم ایثار تو از اهلی شیرازی غزل 1128
1. ایکه دین و دلم ایثار تو خواهد بودن
یار من شو که خدا یار تو خواهد بودن
1. ایکه دین و دلم ایثار تو خواهد بودن
یار من شو که خدا یار تو خواهد بودن
1. ایکه میسوزد رخت دلها بداغ خویشتن
بر فروز امروز ازین آتش چراغ خویشتن
1. ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن
لیکن تو رحم کن بگوفتار خویشتن
1. شبی در آ ز در ایشمع و خانه روشن کن
چراغ طلعت خود نور دیده من کن
1. پرسشی کن ایطبیب و جان ما را شاد کن
دردمندان توایم از دردمندان یاد کن
1. چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن
یاد تنها ماندگان کنج غم گاهی بکن
1. ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان
1. قد بین و رخ ببین و لب جانفزا ببین
آن چشم مست و آن نگه دلربا ببین
1. دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن
گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من
1. چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این
چه عشق است این زهی محنت مگر قهر آله است این