ایدل به غم بساز و وصالش از اهلی شیرازی غزل 1186
1. ایدل به غم بساز و وصالش طلب مکن
ترک مراد خود کن و ترک ادب مکن
1. ایدل به غم بساز و وصالش طلب مکن
ترک مراد خود کن و ترک ادب مکن
1. سوختم چون لاله چشمی بر دل چاکم فکن
یا برآر از خاک یا یکباره در خاکم فکن
1. درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان
درد دلی مراست که گفتن نمی توان
1. من اگر شکسته عهدم تو وفای خود نگه کن
به خطای من چه بینی به عطای خود نگه کن
1. نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من
مپرس از بیوفایی کان نمیپرسد خدا از من
1. به اعتقاد وفا بر کس اعتماد مکن
گر اعتماد کنی هم باعتقاد مکن
1. کی مدعی نهد سر در سجده نکویان
از دیو بر نیاید کار فرشته خویان
1. بیا ای عشق جانسوز آتشم در جان محزون زن
بیا ای آتشین آه و علم بر بام گردون زن