من از اول ترا خورشید عالم از اهلی شیرازی غزل 1084
1. من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم
همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم
1. من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم
همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم
1. می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم
کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم
1. تا یافته ام وصل تو در کینه خویشم
مشتاق همان حسرت دیرینه خویشم
1. مه من که هرگز گزندت نه بینم
فراق توام سوخت چندت نه بینم
1. ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم
ز چشمم میکشد تا قطرهای خون در جگر دارم
1. هرچند که از یار جز آزار ندیدم
هرچند که دیدم به از یار ندیدیم
1. من از صفای درون گر ز خود برون آیم
چو آب دیده توان کز درت درون آیم
1. در چاره مرهم بدل پاره بماندم
از چاره گری بود که بیچاره بماندم