تو در چمن چو نباشی گل و از اهلی شیرازی غزل 1064
1. تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم
کجا برم گل و نظاره چمن چکنم
1. تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم
کجا برم گل و نظاره چمن چکنم
1. حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
1. همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم
که نام عاشقی چون بشنود من در دلش گردم
1. چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم
گداختم ز غمت سوختم هلاک شدم
1. ما وصل تو با بوالهوسان دوست نداریم
نوش تو بجوش مگسان دوست نداریم
1. با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم
چون گوشه چشمی فکنی تاب ندارم
1. عاشق مستم و محنت زده از بار دلم
دوستان عفو کنیدم که گرفتار دلم
1. گرچه بی بختم و دور از رخ گلفام توام
شکر این بخت چگویم که در ایام توام
1. از جهان فردم همین در بند رخسار توام
بنده حسنم درین عالم گرفتار توام
1. من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردم
بهر پهلو که میگردم از آن پهلو نمیگردم
1. تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم