چو بینم هر دمت با غیر از از اهلی شیرازی غزل 1037
1. چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم
تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم
1. چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم
تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم
1. دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام
سوختم زین غم که یکدم از تو غافل بوده ام
1. طوفان کنم از اشک و رخ خاک بشویم
گرد غم و محنت ز جهان پاک بشویم
1. شب وعده داد مست و بره دیده دوختم
دل ساختم کباب و نیامد بسوختم
1. شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم
صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش میبینم
1. روز آخر کز جهان با دیده گریان روم
گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم
1. من که چون لاله ز داغ تو بر افروخته ام
رخ بر افروخته ام از می و دلسوخته ام
1. ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم
مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم