دور از درت به تیغ نه از بهر از اهلی شیرازی غزل 993
1. دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم
1. دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم
1. تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم
مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم
1. عمریست که من خاک ره درد کشانم
چون سایه قدم بر قدم پیر مغانم
1. عمریکه بیرخت من درمانده بوده ام
در حیرتم که بیتو چرا زنده بوده ام
1. خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم
بهانه غربت و بر حال زار خود گریم
1. دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم
در دیده تو منظور و بمردم نگرانم
1. بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم
هزار ساله جفای فلک حلال کنم
1. ناچار اگر دمی ز سر کوی او روم
جویم بهانه یی که دگر سوی اوروم
1. در سجود آستانت از سفر باز آمدیم
گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم