1 دیو کس نخستین شه ماد بود وز او سربسر کشور آباد بود
2 بسی بود آن شاه باعدل وداد کریم و جوانمرد و نیکو نهاد
3 گزیدند او را بشاهنشهی نشاندند ویرا بگاه مهی
4 چو بر گاه شد شاه باعدل و داد کلاه بزرگی بسر بر نهاد
1 بنام خداوند کون و مکان خداوند روزی ده مهربان
2 خداییکه جان خرد آفرید بفرمان او شد جهانها پدید
3 وزان پس بنام محمد درود بآیین اسلام احمد درود
4 درود فراوان بر آن پاکزاد محمد رسول حجازی نژاد
1 دیو کس چودریافت پایان خویش فرا خواند فرزانه پیش
2 چنین گفت کای پور فرخنده فر بجان گوش کن پند نغز پدر
3 بترس از خدا و ره داد پوی بمردانگی راه اجداد پوی
4 زمن بشنو ای پاک فرزند من بگوش خود آویزه کن پند من
1 چویک هفته بگذشت از مرگ شاه فره فرتیش شاه برشد بگاه
2 بشاهی بر او خواندند آفرین بگتند کای شاه با داد و دین
3 همه بندگانیم و تو شهریار که از شه دیو کس توئی یادگار
4 شه نو جوان چون بر آمد بتخت بفرمود کای مردم نیک بخت
1 بنی خود شاه آشوریان بجنگش همی بست آنکه میان
2 بجنگ شه ماد همت گماشت هزاران دلیری که آماده داشت
3 نبرد دلیران چو آغاز گشت بنی پال با بخت دمساز گشت
4 شه ماد مغلوب و منکوب شد سپاه شکسته در آشوب شد
1 چو یک هفته سوک پدر را بداشت بخونخواهی شاه همت گماشت
2 همی گفت با فر یزدان پاک بنی پال را افکنم روی خاک
3 باَتش بسوزم همه کشورش پراکنده سازم همه لشکرش
4 بی کشتنش بسته ام من کمر کنم کشورش جمله زیر و زبر
1 چو پوربنی پال یی چاره شد حصار اندرون در پی چاره شد
2 سر برج و بارو چو لشکر بدید ز پیروزی و بخت خود دل برید
3 بگفتا دگر، روز من شد تباه نه یار و نه یارو نه گنج و سپاه
4 شبانه یکی آتشی بر فروخت خود و خانواده همه پاک سوخت
1 یکی روز سر گرم پیکار و جنگ بشمشیر و گرز و بتیر و خدنگ
2 که ناگه برگرفت آفتاب سر جنکجویان بر آمد بخواب
3 همه دست از جنگ برداشتند چو خورشید را تیره گون یافتند
4 همه دست از جنگ برداشتند چو خورشید را تیره گون یافتند
1 پسر چون بر آمد بتخت پدر همان تاج شاهنشهی زد بسر
2 بزرگان ورا خواندند آفرین همه بوسه دادند روی زمین
3 بگفتند ما بندگان تو ایم بفرمان ورأیت سرافکنده ایم
4 شهنشاه بسیار بنواختشان بقدر هنر جایگه ساختشان
1 چو شب شد به خوابید در قصر خویش دلی شادمان داشت از عصر خویش
2 چنان دید در خواب آن شهریار که از دوش او سر بر آورده مار
3 دو مار سیه بر شد از دوش او سر خویش را کرده در گوش او
4 بگفتند : گوچیسث کبر و غرور چرا گشته ای از خداوند دور