1 از آن روی شهزاده مهر آفرین بدل گفت فرمانده را آفرین
2 بهمراه آن گرد پیروزمند جوانی بره دید بالا بلند
3 چو دخت شهنشه جوان را بدید یکی آه سرد از جگر برکشید
4 به رخ ماهروی و به بالا چو سرو به زیبائی و چابکی چون تذرو
1 منم داریوشی که آهورمزد بمن داد شاهنشهی اجرو مزد
2 منم پور یشتاسب پاک زاد که ویشتاسب از کورشش بد نژاد
3 منم شاه این کشور نامدار شه پارسی شاه با اقتدار
4 مرا هورمزد بزرگست یار نمود او مرا شاه با اقتدار
1 سه سالیچو بگذشت از عیش و نوش بفرمود آنگه شه داریوش
2 مرا جنگ هندوستان است پیش که باید به پیمایم این راه خویش
3 با سپهبدان زان بفرمود شاه ببینید سان سپه صبح گاه
4 چو شد صبح و خورشید رخشان دمید پرا کنده شد نورو خور سر کشید
1 شهنشه بیامد بکاخ بهار ابا افسرانی که بد نامدار
2 بگفتا ابا شاه کی شهریار بشارت بر آن خسرو نامدار
3 خداداد پوری نکو رو بشاه ببانو برویش بمشکوی ماه
4 شهنشه چو بشنید دلشاد شد هم از درد و غم دیگر آزاد شد
1 شهنشه بفرمود فرزند من خشایار پور خردمند من
2 چه خواهی چرا ایستادی بپا روی کرسی خویش بنشین بجا
3 بگفتا اجازت اگر شهریار بفرمایدم قصد دارم شکار
4 بفرمود فرزند،رو شاد باش همیشه چو یک سرو آزاد باش
1 چو یک چند بگذشت از روزگار بفرزند گفتا شه نامدار
2 خشایار فرزند دلبند من جوان و دلیر و برومند من
3 بسی رنج بردم در این روزگار گشودم چنین کشور نامدار
4 دگر پیرو رنجور گشتم بسی براین تخت و اورنگ باید کسی