1 بسی شادمان گشت کامبوجیا زفتح برادر که در آسیا
2 نموده است و باز آمده سرفراز بدیدار شاه آمده با نیاز
3 ولی در دل از وی بدی بدگمان که خواهند او را کهان و مهان
4 چو بشنید مردم ورا بیشتر همی دوست دارند چون جان و سر
1 بفرمود لشکر بباید کشید سوی مصر تا فتح آید پدید
2 همه مصریان را بکویم بگرز نمانم برایشان دگر بال و وبر
3 بشاهی نکردند بر من سلام نه باج و نه هدیه نه پیک و پیام
4 چو فردا شود روی گردون سفید سوی مصر باید که لشکر کشید
1 وز آن پس بفرمود کامبوجیا دلیران و سر کردگان را بپا
2 بسازید لشگر که فردا بگاه سوی زنگیان راند باید سپاه
3 سپهدار لشکر پیامد بدر بگفتا شهنشاه والا گهر
4 سپه حاضر جنک فرمان تراست بفرمود صفها بسازید راست
1 چو کامبوجیه این خبر را شنید یکی نعره زار از دل کشید
2 جنونش دگر باره بر شد شدید ز مردان نکوهش بسی برشنید
3 همه لشگرش از میان رفته دید خود و افسران زار و افسرده دید
4 چسان کشته آن نوجوان بردیا؟ چگونه کند راز خود برملا؟
1 وزان پس ز سر کردگان هفت تن بشاهی نمودند خود انجمن
2 بگفتند کز ما یکی شهریار شود بر سر تخت گیرد قرار
3 که ایران نباید که ویران شود گله بی نگهبان، پریشان شود
4 بگفتند هفت اسب تازی نژاد ز آخور بیارند در بامداد
1 چو یک چندروزی فراغت نمود شنید آنکه در مصر شورش فزود
2 بفرمود من خودم روم بیدرنگ نباید که با مصر گیرند جنگ
3 ببینید سان سپه مرا بیارید اسب و کلاه مرا
4 خود و چند تن از یلان باسپاه هم از سوی دریا گرفتند راه
1 چو شد جمله ی کار آراسته بهشتی بشد مصر پر خواسته
2 پس آنگه سران سپه را بخواست چه صنعتگران و چه مزدور خواست
3 ز دریای سرخ و ز دریای روم یکی ترعه سازند زین مرز و بوم
4 اگر خاک را برکنی از میان ز دریا بدریا گذر میتوان
1 بسوی سکاها بشد لشکرش کزآن قوم قدری گران بدسرش
2 باطراف قفقار و بحر سیاه که مسکن همی داشتند آن سپاه
3 چو دیدند خود شاه آید بجنگ زمانی نکردند پیشش درنگ
4 همه پشت برشاه وروشان بکوه پناهده برغار هر یک گروه
1 سحر گاه برخاست بانگ خروس تبیره زنان ساز کردند کوس
2 سر ازلانه مرغان خوش خطو خال برون کرده بر جوجگان پروبال
3 که تا کی رود لشگر زنگبار به پرند خوشدل سر شاخسار
4 چو از پشت کُه خسرو خاوران برون کرده سر را چو شاهنشهان
1 یکی نامه بهر سپهبد نوشت بسی آفرین کرد کای خوش سرشت
2 همیشه خداوند یار تو باد ظفر با سعادت کنار تو باد
3 فرستادمت خلعتی شاهوار ابا هدیه و جامه زرنگار
4 کمربند زرین و از کفش زر ز شمشیر هندی دسته گهر