1
وزان پس ز سر کردگان هفت تن
بشاهی نمودند خود انجمن
3
که ایران نباید که ویران شود
گله بی نگهبان، پریشان شود
5
ز ما هفت تن هریک اسبی سوار
بمیدان بتازیم خود شاهوار
6
هر اسبی که شیهه ز دل بر کشد
همان صاحب او بشاهی رسد
7
چو مهر درخشان سراز پشت کوه
برون کر دروشن بشد دشت و کوه
8
درو دشت از مهر ، زرینه پوش
فلک گیسوان طلائی به دوش
9
هزیمت بشد لشکر زنگبار
جهان شد دگر باره چون نوبهار
11
دهل زن دهل را چنان کرد گرم
ز چشمان شیپور زن برد شرم
13
در اطراف میدان صف آراستند
همه سبقت از یکدیگر خواستند
14
همه چشمها بود برسوی شهر
که تا خود کرا پادشاهی است بهر
15
بمیدان چو آن هفت مرد دلیر
همی اسب راندندچون نره شیر
17
از آن هفت، شش تن پیاده شدند
هم از دور مردم نظاره شدند
18
که شاهی ز کورش توداری نسب
هم اسب تو شیهه نزد بی سبب
19
بتختش ببردند و بنشاندند
بر او زر و گوهر برافشاندند
20
همه بوسه دادند روی زمین
بشاهی بر او خواندند آفرین
22
همان تاج شاهی بسر برنهاد
دگر باره ایران ازو گشت شاد
26
ز کامبوزیا مملکت شد خراب
که ملت همه در غم و پیچ و تاب
27
گوماتای غاصب بد و خوفناک
هم از سایه خویشتن داشت باک
28
کنون ما بکوشیم و جبران کنیم
دگر دشمنان زارو پژمان کنیم
29
بگفتند شاها همه کهتریم
ز فرمان و امرتو ما نگذریم
32
بگفتا منم داریوش بزرگ
به آبش خور آرم همه میش و گرگ
35
اگر سر به پیچد ز فرمان من
برم آبرویش بهر انجمن
37
مرا گنج بسیار و لشگر دلیر
حریفند هریک بصد نره شیر
38
کنم اختری روشن اندر جهان
که روشن دل آید شهان و مهان
40
که خواهم پس از قرنهای دراز
بمردانگی یادم آرند باز
46
همه افسران را نوازش نمود
بعنوان و بر رتبشان برفزود