1 چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی کودک آورد مانند ماه
2 بیک روز چون طفل یک ساله بود رخ روشنش چون گل لاله بود
3 چو آگاه گردید آژید هاک به چشمش جهان شد چو یک مشتخاک
4 وزیری که نامش هارا پاک بود که با فهم و با عقل و ادراک بود
1 پدر گفت فرزند برنای من امیری تو در پارس برجای من
2 تو دیندار باش و بی آزار باش امیری تو پیوسته هشیار باش
3 بدان تو خدا را یکی بنده ای همی بنده ای هم پرستنده ای
4 هرا پاک بشنید چون این خبر بشد شادمان گفت کین پسر
1 از آن پس سران سپه را بخواست بگفتا که لشکر بسازید راست
2 در گنج بگشاد کورش چنان بروی سوران، دلیران، یلان
3 ز زرو ز سیم و کلاه و کمر ز شمشیر و پولاد و گرز و سپر
4 زتیر و ز ترکش ز تیغ و تبر ز زوبین واز نیزه تیز سر
1 دگر روز آمد سواری بماد بگفتا که ای شاه با عدل و داد
2 سکاهای بی خانمان نژند رسانند بر اهل ایران گزند
3 سرازیر گشته چو سیل روان نموده زن و مرد بی خانمان
4 برس تو بفریاد ما بیکسان که آسوده گردیم از این خسان
1 از آن پس به لیدی بیاورد روی شهنشاه کورش که بد نامجوی
2 شه لیدیا بد کرزوس نام جهان بود وی را همیشه بکام
3 هم از آسیا قسمتی داشتی ببحر اژه رتبتی داشتی
4 هم از رود ها لیس تا شهر سارد بفرمان آن شاه گردن نهاد
1 چو شد سال تازه بیامد بهار جهان گشت خرم چو نیکو نگار
2 بفرمود کورش که سان سپاه ببینند و جنبند زان جایگاه
3 به تسخیر بابل چو مامور گشت بفرمود لشکر رود سوی دشت
4 چنین گفت شاهنشه نامدار دگر باره داریم ما کار زار
1 پس آنگه بفرمود آنچه اسیر که بخت النصر از صفیر و کبیر
2 ز شهر فلسطین بیاورده است همی بی سر انجامشان کرده است
3 همه باز گردند در شهر خویش گرایند برراه آیین و کیش
4 بسوی فلسطین کند رهسپار یهودان که بودند چندین هزار
1 بر آن شهر و بر لشکر حمله کرد ز شهر و سپاهش بر آورد گرد
2 یکی نابکاری بجست از کمین مر آن شاه را تیز زد بر جبین
3 چه سروی زپای اندر آمد بخاک ز خاک آمد و باز بر شد بخاک
4 دریغ آنچنان شاه بادین و داد که چون آن شه هرگز نیاید بیاد
1 پس آنگاه کمبوجیه شاه شد ولیعهد شه بود و برگاه شد
2 بشاهی بر او خواندند آفرین همه بوسه دادند روی زمین
3 که کاموجیه شاه ما شاد باد چو کورش همه ملکش آباد باد
4 اگر رفت کورش زدار فنا تو خود یادگاری ازو بهرما