در کاروان از ادیب الممالک فراهانی قصیده 92
1. در کاروان نواخت درای آهنگ
شب برکشید پرده نیلی رنگ
...
1. در کاروان نواخت درای آهنگ
شب برکشید پرده نیلی رنگ
...
1. مرا وزارت عدلیه از نخستین بار
ندید قابل شفقت نخواند لایق کار
...
1. چو شه به دامن جادو و جنبل آرد چنگ
همیگریزد از او مردمی به صد فرسنگ
...
1. مرا بخانه درون کودکی بسن دو سال
بود خجسته و فرخ رخ و بدیع جمال
...
1. که ای سفینه دستت خزینه آمال
که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال
...
1. چو شد بردالعجوز از چرخ نازل
زمستان دست سردی داشت بر دل
...
1. از عدل خویش قائمه ای ساخت ذوالجلال
قائم اساس عدل بر آن نامش اعتدال
...
1. مرا سیر سپهر از روز اول
ز آرام و سکون دارد معطل
...
1. خدای جل جلاله برای اسمعیل
ز باغ خلد فرستاد فدیه سوی خلیل
...
1. باز بگشود صبا دست ستم
زد سر زلف ریاحین برهم
...
1. ای صبا گر رهت افتاد بر آن گوشه بام
نائب السلطنه را بر زمن خسته پیام
...
1. چو مرد گیرد بعد از رضا ره تسلیم
مسلم است بر او خسروی هفت اقلیم
...