1 ای مولد فرخنده دارای جهاندار امسال فراز آمده ای خوب تر از پار
2 خوب آمدی و فرخ و فرخنده و نیکو شاد آمدی و خرم و زیبا و بهنجار
3 هر سال تو از سال دگر خوب تر آیی امسال به از پاری چون پار ز پیرار
4 روزی که تو آیی برود انده دلها یارب که تو در دهر همی آیی بسیار
1 به حق تاج فلک سای شاه مهر سریر به جود حضرت اقدس به اقتدار وزیر
2 به لطف و مرحمت و جود خان حاکم راد به بندگان سرایش که در زمانه امیر
3 که سوختم ز ستمهای دشمنان دغل به جان رسیدم از سعی مفسدان شریر
4 دو دشمن است مرا و ایندو دانشست و نسب که گشته یاس از ایشان مرا گریبان گیر
1 چو مرد بست بفرمان کردگار کمر هرآنچه خواهد او را عطا کند داور
2 بمال و بخت و جوانی و زور غره مشو که ناتوانی در پنجه قضا و قدر
3 که می بخواهد روزی ترا بخواب کند چو مست خفتی بربایدت کلاه از سر
4 برادرانی کز یک دگر جدا نشوند محال باشد جز فرقدان و دو پیکر
1 تا کی ای شاعر سخن پرداز می کنی وصف دلبران طراز
2 دفتری پر کنی ز موهومات که منم شاعر سخن پرداز
3 ذم ممدوح گه کنی ز غرض مدح مذموم گه کنی از آز
4 می زنی لاف گاهی از عرفان وز حقیقت سخن کنی و مجاز
1 هژیر و نغز و خوش ای باد نوبهار بوز که دیرگاه براه تو مانده دختر رز
2 پرند سبز بگلبن بپوش تا ما نیز ز یادگار خزان برکنیم جامه خز
3 بیا که رایت کیخسرو بهار رسید گذشت نوبت افراسیاب و گرسیوز
4 بشد سپاه زمستان ز جیش فروردین چنانکه باز نگردد چو قارظان عنز
1 می طهور نیاید مرا بکار امروز که باده خورده ام از دست آن نگار امروز
2 بجای برف هما گو پراکند الماس که بزم ما زرخ دوست شد بهار امروز
3 بپشت گاو نهادند رخت زهد و شدند سبوکشان بخر خویشتن سوار امروز
4 ز فرقت رمضان خونگریست دیده بط چنانکه بربط نالیده زارزار امروز
1 در صف بستان نسیم گشت مهندس شمع برافروخت از شکوفه بمجلس
2 راغ پر از نافه شد ز طره سنبل باغ پر از فتنه شد ز دیده نرگس
3 آن چو نگاری فکنده طره مفتول وین چو غزالی گشوده دیده ناعس
4 در صف بستان نبشت لاله «نعمان » «منذر» دی را صحیفه «متلمس »
1 مه من که خورشید گردون غلامش بگل پای سرو اندرون از خرامش
2 دو ابروی پیوسته اش با دو عارض دو ماه نواست و دو بدر تمامش
3 دل از سنگ سازد تن از سیم سازد که سنگ رخام است در سیم خامش
4 کسی که ز لعلش چشد آب حیوان اگر درکشد باده بادا حرامش
1 چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
2 ز شرق هنر تافت خورشید دولت برآمد در حکمت از کان دانش
3 به هنجار سیارگان گشت روشن چراغ هدایت در ایوان دانش
4 ز بند ستم جان کیخسرو دین رها شد به تعلیم پیران دانش
1 ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش
2 حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش
3 همواره ره داد بپیمایی از یراک چشم تو بود بر کرم دادگر خویش
4 بخشیده مظفر ملکت رایت منصور هم داده خدا بر تو لوای ظفر خویش