گویند از از ادیب الممالک فراهانی قصیده 138
1. گویند از خراسان شد تاجری روانه
با کاروان بغداد سوی طواف خانه
...
1. گویند از خراسان شد تاجری روانه
با کاروان بغداد سوی طواف خانه
...
1. تا که روز از هفته و هفته ز مه ماه از سنه
نگذرد فیروز و فرخ باد نصرالسلطنه
...
1. ای دل چو ز تن کاهی در جان بفزائی
در جلوه ز صاحبنظران هوش ربائی
...
1. این چکامه را در بیست و پنجم محرم یکهزار و سیصد و هشت در باغ زرنق ملک جناب مستطاب حجة الاسلام حاجی میرزا جواد آقای مجتهد تبریزی سلمه الله تعالی ساختم در اینروز جناب مستطاب اجل امیر نظام دام اجلاله با جناب ساعدالملک و نواب نصرة الدوله و جناب مستطاب نظام العلماء و عمدء الامراء مؤتمن نظام و جناب بیگلربیگی و معدودی از اعیان شهر مهمان جناب مجتهد بودند من بنده را هم جناب اجل اشاره آمدن فرمودند و روز دیگر مأمور بگفتن این قصیده شدم و در حینی که درد دلم عارض شده در خیمه وسط باغ که مقامی منزه و خلوت بود رفته در یکساعت و اند دقیقه این ابیات بساختم و بیاوردم و این ایام روزگاری بود که ایزد تعالی جناب مجتهد را حیاتی نو بخشیده بود بعد از آنکه روزگار دراز در بستر خفته و طبیبانش آیت نومیدی گفته بودند سالش نیز از هفتاد گذشته.
...
1. طوبی و همایونا کاندر صف دنیا
در گلشن فردوسم و در سایه طوبی
...
1. قصه گیسوی لعبتان طرازی
از شب یلدا فزوده شد به درازی
...
1. ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی
عید رمضان آمد بافره یزدانی
...