روز یکشنبه دویم ماه ربیع الثانی سال یکهزار و سیصد و هشت بود که خدایگانم با همراهان چون جناب اجل ساعدالملک و نواب والانصرة الدوله و خانبابا خان قاجار و دیگران که هم بشمار بزرگان میرفتند در ارومی بخانه امیرالامرای آن سامان بمهمان آمدند و آن مرد کسی است که در نزد شاهنشاه اسلامیان پناه خلدالله ملکه و دولته آبروئی فراوان دارد و روزگار جوانی را در سایه درخت دولت بپیری رسانیده و بنام و لقب ویرا آقاخان امیر تومان خواندندی و در این روز میزبانی بسزا کرده چندان خوان خورش بیاراست که آنهمه بخوردند و هنوز بسا خوانهای بزرگ که همچنان برجای مانده بود پس از آنکه خوردنی برداشتند خدایگان ایده الله تعالی ببازی شطرنج پرداخت و من در گوشه بسرودن این ابیات مشغول شدم و مسوده آن را در آن حضرت برخواندم تا دوستانم برشکفتند و دشمنانم بشگیفتند. و آن این است ,
2 هزار باغ بدیدم من و هزار چمن کز آن گشایش و نزهت نیافت خاطر من
3 بسی بگشتم خاک ری و دیار عراق نیارمید دلم کو رمیده بد ز وطن
4 غریب بودن من در وطن شگفت نه زانک غریب تر ز من آمد شعیب در مدین
1 همی بداد زر و گنج سیم وی بخرید که سیم ساده گران بود و زر ناب ارزان
2 بسان روح روانش کشید اندر بر ز ملک روم شد اندر صف حجاز روان
3 نخست خواست که آهن دلی کند لیکن بکوفت با زر، آن، سیم ساده بر سندان
4 ز بیم آنکه ملامت همی کنند قریش ورا بخویش پسر خواند و برد در ایوان
1 وقت خروش خروس و بانک مؤذن چون صف سیاره شد درون مواطن
2 گفتی سالار مور گفته به موران ایتهاالنمل ادخلوا بمساکن
3 گشت بگاه سپیده دم شد شب تاریک پیری تیره رخ و سپیدمحاسن
4 دمبدم آن سنبلش سپید همی شد تا همه تن شد سپید ظاهر و بین
1 ای خزیده درین سرای کهن وی دمیده چو گل درون چمن
2 نکته ای گویمت که گر شنوی شادمانی بجان و زنده بتن
3 آدمی را چو هفت مهر بدل نبود کم شمار از اهریمن
4 مهر ناموس و زندگانی و دین عزت و خاندان و مال و وطن
1 ببال ای تخت افریدون بناز ای تاج نوشروان که آمد شه درون کاخ و تابد مه بشادروان
2 بگشت اندر شود دهقان و آرد آب اندر جو بباغ اندر شود رزبان و کارد سرو در بستان
3 سپهر پیر بر شاه جوان زودا که بسپارد نگین و رایت شاپور و تخت و افسر ساسان
4 سحر در نامه «شوری » چنین خواندم بتوقیعی که والا حضرتش فرمود بر فرماندهان اعلان
1 ای مانده دیر در سفر و دور از وطن وز دوری تو گشته سته جان مرد و زن
2 ای همچو ماه گرد زمین گشته ره سپر وی همچو مهر سوی فلک بوده کام زن
3 خاک عرب ز بوی تو با نکهت بهار دشت ختا ز خوی تو پر نافه ختن
4 اندر فرنگ رانده ثنای تو هوشمند در چین درود خوانده بروی تو برهمن
1 بماند نام کسان از دو چیز جاویدان یکی ز وسعت خاطر یکی ز لطف زبان
2 گر از بلندی همت نشان ز مرد نماند نماند ایچ نشان از بلندی ایوان
3 سرای دولت ویران شود ز دور فلک سرای همت تا حشر ماند آبادان
4 مگر نبینی فرخنده سیف دین خان را بماند تا به ابد نام نیک از احسان
1 طهماسب خداوند راستین داردیم و کان در دو آستین
2 دریا ز یسارش برد یسار گردون بیمینش خورد یمین
3 خوانده است مؤید بدولتش دارای جهان شهریار دین
4 زیرا که خیام جلال را حبلی است ز تایید او متین
1 فغان ز گردش این چرخ کوژپشت کهن سپهر کژ حرکات و ستاره ی ریمن
2 سپهر باشد مانند باغی از ازهار ستاره تابد همچون چراغی از روزن
3 نه کس درین باغ آرد شمیم گل بمشام نه زین چراغ یکی خانه در جهان روشن
4 زمانه ما را چون گاو بسته بر گردون ازین ره است که بنهاده یوغ بر گردن
1 به ایران از اروپا گشت روشن چراغ تربیت شمع تمدن
2 غزالان بیختند از ناف نافه پلنگان ریخته خونها ز ناخن
3 دبیران چون غزالان با تبختر وزیران چون پلنگان با تفرعن
4 یکی دل میبرد بهر تمتع یکی سر میبرد بهر تفنن