بارها خواندم از ادیب الممالک فراهانی قصیده 69
1. بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر
کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر
...
1. بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر
کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر
...
1. دی در هوای صحبت یاران غمگسار
زی بوستان شدم بتماشای لاله زار
...
1. نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو
سزای دست همایون شه بد آن گوهر
...
1. دیدم بخواب دوش درختی خجسته فر
خاکش بزیر سایه و چرخش بزیر پر
...
1. خسرو شرق سوی غرب همیکرده سفر
باختر گشته ز نو مطلع مهر خاور
...
1. کشور خاور شده است خسته و بیمار
خیز و برایش یکی طبیب بدست آر
...
1. امام عصر چراگه به چاه گاه به غار
شود چو یوسف صدیق و احمد مختار
...
1. زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر
ببین که گشته روان در کنار بحر خزر
...
1. روزی که بیست و چهارم ذی الحجه از سال هزار و سیصد و هفت هجری بود در باغ شمال تبریز رفتم آن باغ بتازگی چندان صفا و صفوت گرفته بود که بر بهشت برین مینازید از بسکه گلهای رنگارنگ داشت نگارخانه چیینان را به آشکارا همیمانست مرا از مشاهده آن باغ نزهتی در خاطر پدید آمد که باین شعر تازی متمثل شده گفتم
...
1. کای همایون تو سنت در حمله چون کحل و عرار
وی درخشان صارمت در شعله چون مزح و عفار
...
1. درد پا مربنده ات را ساخت بیحال ای وزیر
گوشمالم داد و از غم کرد پامال ای وزیر
...
1. کان التوانی انکح العجز بنته
و ساق الیه حین زوجهامهرا
...