15 اثر از قصاید در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی

1 نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو سزای دست همایون شه بد آن گوهر

2 ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد بلند دست خود آن شهریار نام آور

3 شنیده ام که چو آن لعل گوهرآگین یافت درون لجه دریای دست شاه گذر

4 دو آبشار ز چشم تو اندران دریا چو زنده رود روان شد همی ز لؤلؤتر

1 دیدم بخواب دوش درختی خجسته فر خاکش بزیر سایه و چرخش بزیر پر

2 اندر زمین هفتم بیخش نهفته بن بر آسمان هفتم شاخش کشیده سر

3 هم شاخه اش گذشته ز خاک اندر آسمان هم سایه اش رسید بخاور ز باختر

4 در عقبیش نظیر نه جز طوبی بهشت در دینیش عدیل نه جز سرو کاشمر

1 خسرو شرق سوی غرب همیکرده سفر باختر گشته ز نو مطلع مهر خاور

2 ابر و باد ار نبود توسن فرخ پی شه از چه پیماید کوه و کند از بحرگذر

3 ورنه شمس و قمرست اینملک چرخ سریر از چه رو گرد زمین گردد چون شمس و قمر

4 ورنه اسکندر شرق است شهنشاه جهان گرد آفاق چرا گردد چون اسکندر

1 کشور خاور شده است خسته و بیمار خیز و برایش یکی طبیب بدست آر

2 باختر او را چو و سنی است بتحقیق دارد با او همی رقابت بسیار

3 وسنی خواهد عدوی خویش کند پست وسنی خواهد رقیب خویش کند خوار

4 تیغ عداوت کشد نهفته و پیدا تیر شماتت زند نهان و پدیدار

1 امام عصر چراگه به چاه گاه به غار شود چو یوسف صدیق و احمد مختار

2 چرا چو گنج به ویرانه ها کشاند رخت چرا چو ابر به بیغولها گشاید بار

3 چرا چو ماه بمغرب گراید از مشرق چرا چو سیل بدریا شتابد از کهسار

4 چرا فرار کند ز آدمی بکوه و بدشت چرا کناره کند از بشر بشهر و دیدار

1 زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر ببین که گشته روان در کنار بحر خزر

2 هر آنچه جست سکندر درون تاریکی بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر

3 بیا که چشمه آب حیات و نهر بقا درون گلشن اسلام و دین پیغمبر

4 بدستیاری پیر خرد که خضر رهست روان شد از ظلمات مداد اهل هنر

روزی که بیست و چهارم ذی الحجه از سال هزار و سیصد و هفت هجری بود در باغ شمال تبریز رفتم آن باغ بتازگی چندان صفا و صفوت گرفته بود که بر بهشت برین مینازید از بسکه گلهای رنگارنگ داشت نگارخانه چیینان را به آشکارا همیمانست مرا از مشاهده آن باغ نزهتی در خاطر پدید آمد که باین شعر تازی متمثل شده گفتم ,

2 ایا روض الشمال فدتک نفسی واصغران اقول فداک بال

3 وقالوا مل الی جهة سواها فقلت القلب فی جهة الشمال

در این اثنا پیشکاران اصطبل و جلوداران اسبان خاصه را دیدم که اسبان تازه بزاده و مهور تازی نژاده را با کمند بسته در دامن باغ میکشانند لختی بیش رفته حضرت اقدس را که با روی چو ماه بتماشای داغگاه آمده بودند زمین بوس ادب بجای آوردم - فرمودند هان ای امیرالشعراء چونانکه آن مرد شاعر سیستانی پسر قلوع که بوالحسن علی فرخیش مینامند داغگاه ابوالمظفر امیرنصرناصردین بلخی را با اسبان نو بزاد بیتی چند ستاید تو نیز بایستی چنان چکامه فراهم کنی و این بیت فرخی برخواندند. ,

1 کای همایون تو سنت در حمله چون کحل و عرار وی درخشان صارمت در شعله چون مزح و عفار

2 آن یکی تازی نژاد از دودمان ذوالجناح این یکی هندی نهاد از خاندان ذوالفقار

3 آن بسان باد در بالا پیچد بر سحاب وین بشکل آب از دریا برانگیزد غبار

4 آن یکی شیری است با آهو همی گردیده رام وین دگر چون آهوئی کز شیر فرماید شکار

1 درد پا مربنده ات را ساخت بیحال ای وزیر گوشمالم داد و از غم کرد پامال ای وزیر

2 پیکرم از بهر مشق این طبیبان شد چو آن لوح سیمین کز برای مشق اطفال ای وزیر

3 گشته انگشتان پایم از ورم سخت و سطبر چون قضیب نو بلوغان گاه انزال ای وزیر

4 بسکه از انژکسیون خستند جانم روز و شب ساق و رانم شد مشبک همچو غربال ای وزیر

1 کان التوانی انکح العجز بنته و ساق الیه حین زوجهامهرا

2 فراشا و طیئا قال له اتکی فانکما لابد ان تلد الفقرا

3 کرد توانی بناتوانی شوهر زانکه نبودش جز او مناسب و همسر

4 از پس ماهی سه چار این زن از آن شوی زاد یکی دختری خمیده و لاغر

ادیب الممالک فراهانی

15 اثر از قصاید در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی