1 ای دوخته بر قد تو دیبای صدارت طالع ز بنانت ید بیضای صدارت
2 با نقد شرف خواسته سرمایه دولت با گنج هنر یافته کالای صدارت
3 عدل است خلیل تو در ایوان ریاست عقل است دلیل تو به صحرای صدارت
4 عقلت نشود تیره ز جادوی زمانه مغزت نشود خیره ز سودای صدارت
1 تا در میان اوباش تقسیم شد وزارت کردند مملکت را سرمایه تجارت
2 طلاب گرسنه را خواندند از حماقت در مسند شرافت از مرکز حقارت
3 شد آن خبیث اقطع قطاع رزق مردم کرد آن پلید اعور در کارها نظارت
4 شیخی که بر وظیفه چون سگ دوان بجیفه میکرد از قطیفه پیراهن استعارت
1 چو شد چهره شاهد صبح ابلج ز خورشید بستند زرینه هودج
2 بت من کمر بسته آمد به مشکو سلحشور و شاکی السلاح و مدجج
3 به خوئی چو مینو بموئی چو عنبر بروئی چو ورد و خطی چون بنفسج
4 دو گیسو مطرا دو عارض مصفا دو جادو مکحل دو ابر و مزجج
1 در این زمانه که یکسر جهانیان خرسند ز چیست ملت اسلام گشته خوار و نژند
2 جهانیان همه گشتند انجمن وین قوم اگر خود انجمنی داشتند بپراکند
3 مگر مسلمان دیوست و دیگران چو ملک که دیگران همه آزاد و مسلمین در بند
4 جهود و ارمنی و گرج و روم و چرکس و قبط همه رهیده ز زنجیر و برگسسته کمند
1 خدای عزوجل بر جهانیان بخشود دری ز روضه ی رضوان به روی خلق گشود
2 سفینه ی نوح آسوده شد ز موج خطر تن خلیل رها گشت از آتش نمرود
3 نجات یافت کلیم از عذاب فرعونی خلاص یافت مسیح از شکنج دار جهود
4 عنایت احدی با سعادت ابدی رسید و ز آینه دل غبار غصه زدود
1 تا شه افلاکیان نوبت پیکار زد با سپه خاکیان شعبده در کار زد
2 مرغ سحر نیمشب از صف بستان گریخت ابر سیه بامداد خیمه به گلزار زد
3 رنگ سیاهی ز خاک سترد برف سفید نقش سپیدی به دشت ابر سیه کار زد
4 تاکه ببافند رخت بر تن شاخ درخت پنبه زن آسمان پنبه بسیار زد
1 باز بهم آن پری طره طرار زد باد صبا در مشام نافه تاتار زد
2 جادوی چشمش دو صد عربده آغاز کرد هندوی خالش هزار شعبده در کار زد
3 محفل آزادگان رونق بستان گرفت مجلس میخوارگان طعنه بگلزار زد
4 خلق بشبهای تار زهزن یکدیگرند طره مشکین او راه شب تار زد
1 تا به ورق دست میر کلک درربار زد بر سر تیر دبیر دفتر و طومار زد
2 تیغش شنگرفت سود بر فلک لاجورد فکرش خورشید را بر رخ زنگار زد
3 تا پی تقویم چرخ کرد کمانرا بزه بر دل مریخ تیر تا پر سو فار زد
4 گردون گردنکشی خواست ولی عاقبت بر سم یکران او بوسه بناچار زد
1 حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
2 هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود
3 سفیر مملکت پرتقال باز آورد بپای خسرو ایران سر نیاز فرود
4 ز بار دولت هانری برای طرح و داد طریق درگه طهماسب شه همی پیمود
1 روزی ز جور خصم ستمگر ظلامه ای بردم بنزد قاضی صلحیه بلد
2 دیدم سرای تیره تنگی بسان گور تختی شکسته در بن آن هشته چون لحد
3 میزی پلید و صندلی یی کهنه پای آن بر صندلی نشسته سیاهی دراز قد
4 سوراخ رخ ز آبله و چانه از جذام خسته سرش ز نزله و چشمانش از رمد