خدای عزوجل از ادیب الممالک فراهانی قصیده 35
1. خدای عزوجل بر جهانیان بخشود
دری ز روضه ی رضوان به روی خلق گشود
1. خدای عزوجل بر جهانیان بخشود
دری ز روضه ی رضوان به روی خلق گشود
1. تا شه افلاکیان نوبت پیکار زد
با سپه خاکیان شعبده در کار زد
1. باز بهم آن پری طره طرار زد
باد صبا در مشام نافه تاتار زد
1. تا به ورق دست میر کلک درربار زد
بر سر تیر دبیر دفتر و طومار زد
1. حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم
که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
1. روزی ز جور خصم ستمگر ظلامه ای
بردم بنزد قاضی صلحیه بلد
1. خجسته بادا بر آفتاب کشور جود
صباح فرخ میلاد بهترین مولود
1. روز دوشنبه دهم شعبان بود از سال هزار و سیصد و هشت که مطابق آمد با اول فروردین ماه جلالی و نوروز پارسیان که ملوک و رعیت ایران را بزرگترین جشنی بشمار آید. قضا را در این روز خانگیانم همه در بستر بودند و چنانم دل به بیم اندر بود که البته سخن گفتن نتوانستمی تا چه رسد که شعری گویم و از این روی در بار عام که همگی خواجه تاشانم در صف بودند جایگاهم تهی ماند. بناگاه از جانب خداوندم امیر نظام ایده الله تعالی بمن رسانیدند که خواجه بزرگ میفرماید آنجا که شاعران و دبیران ایستاده اند امیری را نمی بینم با اینکه در همه جشنی مداحی او را بفال نیکو گرفته ایم البته باید فریضه خود از گردن بگذارد و این مقام منیع بدیگر شاعران نسپارد. چون این شنیدم دلم بجای آمد و بهر گونه بود این ابیات بهم بسته براه آمدم و در آن هنگام رسیدم که نوبت شاعران گذشته و دستان سرایان و مغنیان سرود خود را بدستان همی خواندند با این همه من چکامه خود را با اجازت آن خداوند بی مثل و مانند فرو خواندم و حضرتش گوش فرا میداد و بهر بیت تحسین میفرمود تا بنهایت رسید. اما از آنجا که من برخلاف رویت دیگر شاعران که در این عصر داعیه دارند در یک قافیه و روی بستن دال و ذال یا معروف و مجهول را بصواب نمیدانم برخی حاشیه نشینان معانی الفاظ مرا ندانسته در یکدیگر همی نگریستند و یکی از متشاعران که بامنش در نهان رشکی بود فرصت بدست کرده بزبان آورد که ما رنجها بردیم تا رویت پیشینیان را چون فرخی و رودکی و عنصری و منوچهری درین عهد منسوخ کردیم و اسلوبی شیرین که بعباراتی سهل آراسته آید در پیش فرا نهادیم تا عالم و عامی را پسند آید و معانی آنرا همه کس فهم کند.
1. ماه رمضان روی نهان کرد اگر چند
دلهای کسان را همه اندر تعب افکند
1. این نبینی که چو هنگام بهار آید
شاخ خرم شود و غنچه ببار آید
1. ز آمدن فرودین و رفتن اسفند
دلها خرم شد و روانها خرسند