1 زان خوبتری که کس خیال تو کند یا همچو منی فکر وصال تو کند
2 شاید که به آفرینش خود نازد ایزد که تماشای جمال تو کند
1 گر چشم تو در مقام ناز آید باز بیمار تو بر سر نیاز آید باز
2 ور حسن تو یک جلوه کند بر عارف از راه حقیقت به مجاز آید باز
1 از درد نشان مده که در جان تو نیست بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست
2 از بیخردی بود که با جوهریان لاف از گهری زنی که در کان تو نیست
1 دورم اگر از سعادت خدمت تو پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
2 از گرمی آفتاب هجرم چه غمست دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
1 چندانکه به کوی سلمه تارست و پود چندانکه درخت میوه دارست و مرود
2 چندانکه ستاره است بر چرخ کبود از ما به بر دوست سلامست و درود
1 تا دل ز علایق جهان حر نشود اندر صدف وجود ما در نشود
2 پر می نشود کاسهٔ سرها ز هوس هر کاسه که سرنگون بود پر نشود
1 آن وقت که این انجم و افلاک نبود وین آب و هوا و آتش و خاک نبود
2 اسرار یگانگی سبق میگفتم وین قالب و این نوا و ادارک نبود
1 جهدی بکنم که دل زجان برگیرم راه سر کوی دلستان برگیرم
2 چون پرده میان من و دلدار منم برخیزم و خود را ز میان برگیرم
1 در چنگ غم تو دل سرودی نکند پیش تو فغان و ناله سودی نکند
2 نالیم به نالهای که آگه نشوی سوزیم به آتشی که دودی نکند
1 در کوی تو من سوخته دامن بودم وز آتش غم سوخته خرمن بودم
2 آری جانا دوش به بامت بودم گفتی دزدست دزد نبد من بودم