صوفی به سماع دست از ابوسعید ابوالخیر رباعی 228
1. صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
...
1. صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
...
1. کی حال فتاده هرزه گردی داند
بیدرد کجا لذت دردی داند
...
1. این عمر به ابر نوبهاران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند
...
1. اسرار وجود خام و ناپخته بماند
و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
...
1. چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
...
1. آنها که ز معبود خبر یافتهاند
از جملهٔ کاینات سر یافتهاند
...
1. زان پیش که طاق چرخ اعلا زدهاند
وین بارگه سپهر مینا زدهاند
...
1. آن روز که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
...
1. آنروز که نقش کوه و هامون بستند
ترکیب سهی قدان موزون بستند
...
1. قومی ز خیال در غرور افتادند
و ندر طلب حور و قصور افتادند
...
1. در تکیه قلندران چو بنگم دادند
در کاسه بجای لوت سنگم دادند
...
1. هوشم نه موافقان و خویشان بردند
این کج کلهان مو پریشان بردند
...