در دیر شدم ماحضری از ابوسعید ابوالخیر رباعی 240
1. در دیر شدم ماحضری آوردند
یعنی ز شراب ساغری آوردند
...
1. در دیر شدم ماحضری آوردند
یعنی ز شراب ساغری آوردند
...
1. سبزی بهشت و نوبهار از تو برند
آنجا که به خلد یادگار از تو برند
...
1. مردان خدا ز خاکدان دگرند
مرغان هوا ز آشیان دگرند
...
1. یارم همه نیش بر سر نیش زند
گویم که مزن ستیزه را بیش زند
...
1. آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند
خود را به دم آه سحرگاه زند
...
1. خوبان همه صید صبح خیزان باشند
در بند دعای اشک ریزان باشند
...
1. در مدرسه اسباب عمل میبخشند
در میکده لذت ازل میبخشند
...
1. عاشق همه دم فکر غم دوست کند
معشوق کرشمهای که نیکوست کند
...
1. نقاش اگر ز موی پرگار کند
نقش دهن تنگ تو دشوار کند
...
1. با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
...
1. خواهی که خدا کار نکو با تو کند
ارواح ملایک همه رو با تو کند
...
1. زان خوبتری که کس خیال تو کند
یا همچو منی فکر وصال تو کند
...