18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار خواجه عبدالله انصاری / طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

شیخ الاسلام گفت: نه حلاج بود چون حسین منصور٭ شاگرد محمد بن یوسف بنا٭ بود باصفهان شیخ عباس فقیر مرا گفت، که عبدالعزیز مرغری گفت، کی بوالحسین مراغی گفت: کی علی حمزهٔ حلاج گفت: ,

که من بروزگار، بنزدیک محمد یوسف رازه٭ می‌بودم بسپاهان، و با او می‌نشستم، و او در علم حلال خوردن، فراوان گفتی، از حکایات او می‌نوشتم. وقتی از نزدیک وی برفتم، به حج شدم، چون بازگشتم ببصره رسیدم، خبر وفات محمد یوسف ببصره رسید، بغم رسیدم که صفت نتوانم کرد گفتم: صفاهان مرا بر نتابد، ببصره بنشستم بنزدیک شاگردان سهل تستری می‌بودم. ایشان از وی حکایت می‌کردند، و از سخنان وی چیزی می‌گفتند، وقتی که سخنی رفتی که مرا خوش آمدی، و من امی بودم از کسی خواستمی که آن مرا بنوشتی روزی بر کران آب، طهارت می‌کردم، آن کاغذها از آستین من در آب افتاد و تباه شد، رنجی رسید برمن، کی آنرا از روزگار دراز، فرا جمع کرده بودم. آن شب سهل تستری٭ را بخواب دیدم، مرا گفت: ای مبارک! رنجه شدی؟ که آن دفترهای تو در آب افتاد. گفتم: آری ای استاد! گفت حق دوستی از سخنان، و حق اللّه از خود طلب نکنی، و حق دوستان او. گفتم: ای استاد! مرا طاقت این نیست. درین سخن بودیم، که مصطفی را دیدم ، کی می‌آمد با جماعتی از یاران از اصحاب صفه من چون او را بدیدم از شادی دویدم فرا پیش او، مصطفی در من خندید گفت: چرا نگویی این صدیق را یعنی سهل تستری را: که دوستی این طایفه و این سخنان، خود عین حقیقت است. بدان می‌مانست، کی مصطفی آمده بود، کی با سهل ازان گوید سهل گفت: استغفراللّه، یا رسول اللّه! مصطفی بخندید بر شادی از خواب بیدار شدم. ,

شیخ الاسلام گفت: که این کار این کار است دوستی این سخنان و دوستی این قوم، عین این کارست کامستید که انکار برین کار این کار بودید که ار حقیقت هیچیز مجاز نرود. ,

از حیره نشابور بوده و با باحفص صحبت کرده بود، او را پنجاه و اند حج آرند همه محرم، از نشاپور رفته بود و در زیر هر میل دو رکعت نماز می‌کردی. ویرا گفتند این رکعت چیست؟ «گفت» لیشهدوا منافع لهم، این منافع من انداز حج من بدو. ,

شیخ الاسلام گفت: که از قرب اللّه بخود اندیشیدن حیرت است وبنه اندیشیدن جنایت است. سیروانی٭ گوید. از عارف نشان نیست، «هر نشان که از عارف دهند بهتانست، لم یزل بشنیدی نشان» عارف آنست، نشان آمد آب و گل اسیرانست او از آمد روز و شب دران پنهانست و سلم. ,

از قدیمان مشایخ عراقست مسافر بوده، ذوالنون مصری٭ دیده بود، و جز ازو. شیخ الاسلام گفت: که ویرا هفتاد و چهار حج آرند، وقت حج کرده بود، با خود می‌گفت بتأسف: که می‌شوی، و می‌آئی، نه دل و نه وقت، من خود درچه‌ام؟ آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: پسر موفق نوبخانه خوانی. ورای کسی را کش نخواهی؟ گر من ترا نمی‌خواهید نمی‌خوانید و نمی‌‌آرید. وقتی حج بکرد و گفت: خداوندا! این حج من آنکس را، که خواست که حج کند و نمی‌توانست. آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: «پسر» موفق! برمن سخاوت کنی گواه باش! من امروز هر که شهادت گوی از مشرق تا مغرب همه را بیامرزیدم، و هر یکی را حجی بنوشتم. ,

شیخ الاسلام گفت: که علی بن الموفق گفت: که خداوندا! اگر من ترا از بیم دوزخ می‌پرستم، در دوزخم فرو دار، و اگر بامید بهشت می‌پرستم، هرگز در آنجا جای مده و فرو میار، و اگر بمهر می‌پرستم یک دیدار بنمای و پس آن هر چه خواهی کن ,

شیخ الاسلام گفت: که ابواحمدالقلانسی از قدیمان مشایخ است نام مصعب بن احمد البغدادی.گویند: که اصل وی از مرواست. از اقران جنید و رویم٭ بوده، استاد مقری بود فی‌التاریخ: حج ابواحمد القلانسی سنه تسعین و مائتین و مات بمکه بعدالظرف الحج بقلیل. ,

شیخ الاسلام گفت: که بواحمد قلانسی گوید: کی روزی در میان قومی بودم گفتم: که از ارمن، در میان سخن، از من ببریدند که تو گفتی که آن من. شیخ الاسلام گفت: که نه ادبست کی در میان صوفیان گوئی: آن من نعلین من. از آداب ایشانست کی خود را در میان یاران چیزی ملک نه بینند مگر بضرورت ظاهر. ,

شیخ سیروانی گوید: گه چون صوفی گوید: کی نعلین من، از ارمن، نگر بچشم درو ننگری یعنی که اینان را ملک نباشد. وقتی بواحمد قلانسی بیمار گشت و محتضر گشت گفت: خداوندا‍! اگر مرا بنزدیک تو هیچ قیمتی بودی مرگ من بین المنزلین بودی میان دو منزل. کسی بمتواری در حجرهٔ او متهم کردند، ویرا در محفه بیرون بردند که بخانهٔ بوالفضل مالک طرق برند در راه بمرد. ,

شیخ الاسلام گفت: وقتی جوانمردی از زندگانی نومید گشت و مشفقان وی از وی نومید شدند، ایشان را پیش خواند و گفت: از بهر خدای مرا بشما یک حاجتست رواهست؟ گفتند هست بگوی گفت: گر مرا مرگ آید ایذر مرا در مرغوزن گوران بگور کنید ایشان متحیر شدند که این چیست، کی وی گفت. گفت: خداوندا را گفته بودم گر مرا نزدیک تو با تو هیچ چیز است. یعنی قدریست مرا بطرسوس مرگ ده. ایذر می‌بروم دانم کی مرا باو هیچ چیز نیست یعنی از قیمت و قدر دیگر نیمه روز بهی پدیدار آمد و برخاست و بطرسوس شد و آنجا برفت ,

نام وی احمد بن یحیی الجلا و گفتند که محمد بن یحیی و احمد در ستر اصل وی بغدادیست اما برمله بود ثم الوشق. از اجلهٔ مشایخ شامست شاگرد بوتراب نخشبی٭ و پدر یحیی و با ذوالنون مصری٭ و با عبید بسری٭ بوده در صحبت و سفر، استاد دقی٭ ایذ، عالم بوده و ورع. گفت‌اند: که در دنیا سه امام بوده‌اند از ائمه صوفیان که ایشان را چهارم نبود. جنید٭ ببغداد، و بوعبداللّه جلا بشام، و بوعثمان حیری٭بنشاپور. ,

شیخ الاسلام گفت: کی وی نه آینه روشن کردی که بسخن وی دلها روشن می‌شد ویرا بآن جلی نام کردند، وقتی بوالخیر تیناتی و بوعبداللّه جلا را دید که در میغ می‌‌رفت در هوا، ابوالخیر آواز داد: که بشناختم. جواب داد: کی نشناختی. ,

شیخ الاسلام گفت: که بوالخیر شناخت «شخص» می‌گفت و بوعبداللّه شناخت مقام و شرف را می‌گفت. شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر واسطی٭ گفت با جلالت خود، که هرگز من مردی و نیم دیده‌ام آن مرد تمام گفته که بود: ابوامیه الماحوزی و آن نیم مرد عبداللّه جلا. واسطی را گفتند: که چون او را نیم مرد گفتی و ویرا تمام؟ گفت بوامیه ماحوزی از دست هیچ مخلوق چیزی نخورد وابن جلا از مال مردی می‌خورد، که او را عبداللّه القطان گفتند. ابوبکر واسطی کسی بنه پسندید وی عظیم بود از خواری خلق بنزدیک او، و از عزیزی توحید درعلم او. پرسیدند بوعبداللّه جلا را از محبت، گفت: مالی و للمحبة و ان ارید ان اتعلم التوبة. ابراهیم بن المولد٭ گوید: پرسیدم از بوعبداللّه جلا: متی یستحق للفقیر اسم الفقیر؟ فقال: اذ لم یبق علیه من نفسه مطالبة ظاهراً و باطناً. شیخ الاسلام گفت: سیصد تن، با بوتراب نخشبی٭ در بادیه شدند بار کوها دو تن باو بماندند: «بوعبداللّه جلا و بوعبید بسری. ,

نام وی محمد بن حسانست» بوعبداللّه جلا گوید: لقیت ستمائه شیخ ما رایت منهم مثل اربعة: ذوالنون المصری. و اباتراب النخشبی، و اباعبید البسری، و ابوالعباس عطا٭ بوعثمان آدمی٭ گوید:کی چون پیشین روز رمضان درآمدی، بوعبید بسری در خانه شدی، وزن و اهل را گفتی که در خانه برآورید و سوراخ بگذارید، و هر شبی نانی اینجا فرمی اندازید. چون روز عید بود در خانه باز کردندی و در خانه شدندی، هم چنان آن سی نان برجا بودی، و در زاویه نهاده، همه ماه نه نان خورد و آب، بر یک طهارت و بر یک طهارت و بر یک نماز. بوعبید گفت: صدق المحبة بطاعة المحبوب. هم وی گفت: ان اللّه تعالی عبداً ینظرون فی بدایاتهم الی نهایاتهم. گفت: اللّه تعالی را دوستان‌اند، کی در اول آخر این کار بینند و این بوعبید مردی بزرگ است. ,

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه در مقامات خود از کس حکایت نکند مگر بر سر مقامات و بنای آن ازین سه چهار تن: خضر ، و دیگر ذوالنون مصری، و بوعبید بسری و بوبکر کتانی رحمهم اللّه٭ ,

از مهینان مشایخ خراسان و فتیان ایشان با حفص حداد صحبت کرده و بادیه بریده بر توکل. وی گفته: که علامات اولیا سه چیز است: تواضع از بزرگ منشی و بزرگی حال، و زهد اندر اندک و انصاف از قوت. هم وی گفته است: هر واعظی که توانگر از مجلس وی نه درویش برخیزد، و درویش نه توانگر. وی نه واعظ است. ,

من المشایخ القدیم شاگرد فتح موصلی٭ ایذ و جز ازو. سمعت شیخ الاسلام گفت رحمه اللّه سمعت ابا عبداللّه الحصری یقول سمعت فتح الموصلی یقول: صاحبت ثلئین شیخاً کانوا یعدون من الا بدال کلهم، اوصانی عند فراقی ایاهم انفو معاشرة الاحداث. قال محمدبن احمد النحاط: لقیت ابا عبداللّه الحصری بالموصل فذاکرته فلم ننکره. سمعت شیخ الاسلام زاده اللّه کرامة یقول: قال ابوعبداللّه الحصری سمعت ابن الفرجی یقول: مکثت عشرین سنة لا اسأل اللّه عن مسألة الا کانت منازلتی فیها قبل قولی. ,

از طبقهٔ دوم است. نام وی محمد بن یعقوب، کنیت ابو جعفر. شیخ الاسلام گفت: که وی قدیمست از اصمعی روایت کند. بنان حمال گوید: در وی شدم ویرا یافتم نشسته در خانه علم، ویرا گفتم: که ازین علم تو دو کلمه در من آموز مختصر، که آن کل بود، تا بآن کار کنم. مرا گفت: قصدک و رضاه فان سقطت بین هذین فتصل. وی استاد ابوبکر کتانی٭ بود صحبت کرده بود بابو سلیمن دارانی، و احمد بوالحواری٭ ,

وی گفته: الحکمة کل صواب من القول، ورث فعلاً صواباً او حالاً صحیحاً. شیخ الاسلام گفت: ,

ابوالحسین از اجلهٔ مشایخست از متاخران در نشاپور، از اقران نصر آبادی و بوعثمان مغربی و بوعبداللّه خفیف٭ و جز ایشان، علی امامست روزی‌مند از دیدار مشایخ. و مرزوق از صحبت ایشان. بنشاپور بابوعثمان حیری و محفوظ٭ صحبت کرده، و بسمرقند با محمد فضل بلخی٭ و ببلخ بامحمد حامد٭ و بگوز گانان بابوعلی گوزگانی٭ و بری با یوسف حسین رازی٭ و ببغداد جنید دیده و رویم و سمنون و بوالعباس عطا و جریری٭ و بشام باطاهر مقدسی، و بابوعبداللّه جلا و بابوعمرو دمشقی، و بمصر بابوکر مصری و بابوبکر مصری و بابوبکر زقاق و بوعلی رودباری٭ صحبت کرده، و مشایخ جهان دیده، و حدیث بسیار داشت وثقه بود در حدیث پیغامبر. ,

قاضی با منصور ازدی هروی و با منصور فقیه نباح ویرا دیده بود و از روی حدیث سماع دشتند. وقتی این علی بندار با شیخ بوعبداللّه خفیف٭ می‌رفت، در راه در تنگی پل رسیدند، شیخ بوعبداللّه خفیف ویرا گفت: فرا پیش رو وی گفت: فرا پیش تو. گفت: ابح گفت: چرا؟ گفتی: تو جنید دیدهٔ من ندیده‌ام. ,

شیخ الاسلام گفت: که مهینه نسبت این طایفه دیدار پیرانست و صحبت بایشان. علی بندار گفت: دارا سس علی البلوی بلا بلوی محال. یطلب الحق بالهوینا و انما وجود الحق بطرح الدارین. ,

علی بندار گوید: که در دمشق شدم بنزدیک بوعبداللّه جلی رفتم مرا گفت: علی! کی در دمشق آمدی؟ گفتم: سه روز است. گفت: کجا بودی که درین سه روز برمن نیامدی؟ گفتم؟ بابن جرصا بودم بحدیث نوشتن. گفت: شغلک الفضل عن الفرض گفت: فضیله تو از فریضه مشغول داشت «یعنی فضایل و نوافل و سنت. تر از فریضه مشغول کرد.» ,

آثار خواجه عبدالله انصاری

18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی