طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

الحمد اللّه حق حمده، والصلوة علی رسوله و صفیه من خلقه محمد و آله وسلم کثیراً. ,

قال الشیخ الامام الاجل السید شیخ الاسلام و الشیوخ ناصر السنه زین العلماء امام الائمه ابواسمعیل عبداللّه بن ابی منصور محمد بن ابی معاد علی بن محمد بن احمد بن علی بن جعفر بن منصور بن ابی مت الانصاری قدس اللّه روحه و کرم وجهه ,

و مت الانصاری رحمه اللّه ابو منصور قدم هراة مع احنف بن قیس فی زمان عثمان بن عفان رضی اللّه عنه، و هو من اولاد ابی ایوب خالد بن زیاد الانصاری الخزرجی البخاری الازدی، صاحب رحل رسول اللّه و نزل رسول اللّه و نزل رسول اللّه فی بیته بالمدینة مهاجراً علیه حین قدمه و هومن اعداد اصحاب الصفة کرم اللّه وجوههم مات بالروم غازیا فدمن الی جدار القسطنطنیه رحمت اللّه. ,

قال الشیخ شیخ الاسلام رضی اللّه عنه، قال بوالقاسم جنید بن محمد الصوفی رحمه اللّه: حکایت المشایخ جند من الجنود اللّه عز و جل، یعنی للقلوب از وی پرسیدند: که این حکایات چه منفعت کند مریدانرا؟ جواب داد که اللّه می‌گوید: عز ذکره: و کلا نقص علیک من انباء الرشل ما نثبت به فوادﻙ می‌گوید عز ذکره: که قصهاء پیغامبران و اخبار ایشان بر تو می‌خواهم و از احوال ایشان ترا آگاه می‌کنم، تا دل تو بآن ثابت باشد و قوت افزاید و چون بار و رنج بتو رسد، و بر تو زود آرد، از اخبار و احوال ایشان شنوی و در اندیشی، دانی که ایشان همان بارها و رنجها و اذیها بروی ایشان می‌رسید، در آن صبر می‌کردند و احتمال و توکل وثقه بروی کردند. بآن دل ترا عزم و ثبات و قوت افزاید، تا صبر توانی کردن و می‌گوید عز جلاله پیغامبر خویش را: فاصبر کما صبر اول العزم من الرسل و لاتکن کصاحب الحوت آلایه و القصة الی آخرها. و همچچنان شنودن پیران و احوال ایشان، دل مریدانرا تربیت باشد و قوت و عزم فزاید، و دران از اللّه تعالی ثبات یا بد بر بلا و امتحان او، و بر بلا و درویشی وناکامی قدم فشارد، تا عزم مردان یابد و دست در ولایت و رکن در واخ زند، و از آداب و سیرت ایشان ادب گیرد، و نیز تعریف مشایخ و دوستان او، و دوستی ایشان، ترا با ایشان نسبت او کند کی مصطفی می‌گوید : المرء مع من احب مرد فردا بازوست که امروز به مهر دل فازوست. ,

بکنیت معروفست. از شیخ الاسلام شنودم کرم اللّه وجهه کی گفت: اول کسی که او را صوفی گفتند بوهاشم صوفی است شیخ بوده بشام و باصل کوفیست و بکنیت معروفست، در ایام سفین ثوری بوده، و سفین ثوری گوید: لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت را دیدم. و مات سفین الثوری بالبصره سنه احدی و ستین و مائه، و ابراهیم بن ادهم ایضاً رحمت اللّه علیه. ,

و پیش از وی بزرگان بودند در زهد و ورع و معاملت نیکو در طریق توکل و طریق محبت. لکن این نام صوفی نخست ویرا گفته‌اند. و در قدیم طریق تصوف تنگ‌تر بوده است و بسط نشده بود، که روزگار نازکتر بود، و در سخن صاین‌تر بودند، کی ایشان در عاملت می‌کوشیدند، نه در بسیاری مقال و سخن. که ایشان متمکنان بودند لیکن در آخر تر در متأخران ولایت ظاهرتر گشت و سخن و دعوی عریض‌تر، کی مغلوبتر بودند، بی‌طاقت گشتند، و مضطر، در سکر و قلق و غلیان آنچه یافتند، سخن ظاهر کردند، و وغستن این طریق در طبقه ثانی بیشتر بود. ,

شیخ الاسلام گفت: کی منصور عمارد مشقی گوید، کی بوهشم صوفی بیمار بود بیاری مرگ. من در وی شدم، ویرا گفتم: خود را چون می‌یابی؟ گفت: بلاءِ عظیم می‌بینم، اما هوی مه از بلی است یعنی مهر. مه از بلاست یعنی بلا بزرگست اما در جنب مهر حقیر است. شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهه: اربقدر هوی بلاستی هوا نیستی ,

وانشد نا الامام لبعضهم ,

از طبقهٔ اول متأخرتر و بتصوف معروف‌تر. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی نام وی ثوبان بن ابراهیم است کنیت وی ابوالفیض و ذوالنون لقب و نیز گفتند: کی نام وی فیض بن ابراهیم بود الاخمیمی مولی القریش. پدر وی مولی قریش بوده نوبی و ذوالنون بمر بوده، به اخمیم مصر. آنجا که گور شافعیست رحمها اللّه. شاگرد مالک انس بوده، و مذهب وی داشته، و موطا از وی سماع داشت، وقفه خوانده شود، و پیروی اسرافیل بود بمغرب. ,

و گفتند: نام وی ذوالنون بن احمد، و گفتند: کی کنیت وی ابوالفیاض بوده و نام الفیض، و پیشینه قول درست تراست. و وی سید بوده امام در وقت خود، بیگانهٔ روزگار، و سر این طایفه، و همه اضافت و نسبت با او کنند، و بازو گردد و مقبول بر همه زبانها. و ویرا برادران بوده یکی اسرافیل و دیگر الیسع. و نیز گفتند کی ذوالکفل. ارنه خود سه بودند، و گفتند چهار بودند: ذوالنون و ذوالکفل و عبدالخالق و عبدالباری. و ذوالکفل اخوذوالنون، روی عنه حکایات فی المعاملات و غیره، یقال اسمه میمون و ذوالکفل لقب. ,

و پیش از وی مشایخ بودند، لکن او پیشین کس ایذ، کی اشارت باعبارت آورد درین طریق. و ازین طریق سخن گفت و بسط کرد ذوالنون مصری بود و اول کس که صوفی خواندند بوهاشم بود. و اول خانقاه صوفیان خانقاه رمله بود. و چون جنید پدید آمد در دیگر طبقه این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت. و چون شبلی٭ پدید آمد در سه دیگر طبقه این علم باسر منبر برد و آشکارا کرد کی جنید گفت: کی ما این علم در سردابها و خانها می‌گفتیم نهان. شبلی آمد آنرا باسر منبر برد و بر خلق بوغست بشنیع. ,

توفی ذوالنون فی ذی القعده سنه خمس و اربعین، و یقال سنه ثمان‌ و اربعین و مأتین فی سنة التی مات فیها ابوتراب النخشبی٭ ,

بن مسعود بن بشر التمیمی ثم الیربوعی. کنیه ابوعلی الکوفی. امامست از ائمه دین و شرع، از اقران ثوری و مالک، از استاذان عبداللّه مبارک باصل از کوفه است، و در مکه بوده مجاور سالها، سیده بوده بزرگ، در شرع امام، و در زهد یگانه بزهد صوفیان و محبت. ,

و گفته‌اند باصل از خراسان بوده از ناحیت مرو، از دیه فندین. و گفته‌اند: وی بسمرقندزاده و باورد بزرگ شده و کوفی اصل است. و نیز گفته‌اند کی بخاری اصل است و اللّه اعلم. وفات وی در محرم بوده، سنه سبع و ثانین و مائه، ,

ووی گفته است: ثلثه هم اقرب اللق الی الرحمن یوم القیامة بجالسون الرحمن، و الناس فی‌الحساب، رجل لم یجعل من کسبه حراماً، و رجل لم یمس فرجه حراماً، و رجل لم یتکلم بین اثنین فی‌الهوی. ,

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی فضیل عیاض گوید: کی من اللّه بر دوستی پرستم، کی نشکیبم که نپرسم. ,

از قدیمان مشایخ است، استاد سری سقطی ٭ و پیر او. شیخ الاسلام گفت: که کنیت او ابومحفوظ است نام پدر وی فیروز، و گفتند فیروزان و گفتند معروف بن علی الکرخی الزاهد ,

پدر وی مولا بوده، دربان علی بن موسی رضا علوی، کی در مشهد طوس در گورست، و گویند بر دست وی مسلمان شده بود. وقتی علی بن موسی رضا بار داده بود، ازدحام کردند، وی در پای آمد، دران هلاک گشت. ,

معروف از اجلهٔ مشایخ قدیم است بورع و زهد و فتوت معروف. باداود طائی صحبت کرده بود، و معروف سید بود از خداوندان ولایت و کرامات ظاهر. در سنه مائتین برفت از دنیا، و گور وی اکنون ببغداد بآنجا روند بدعا کردن و بتبرک و زیارت، و مجرب است کی هر که دعا کند مستجاب گردد. وی گفته: ما شیئی احب اللّه، و لاقرب الیه من قلب خاشع. و محمد منصور ٭ طوسی گوید، استاذ بوسعید خراز: که از معروف شنیدم در دعاءِ خود می‌گفت: اعوذ بک من امل نمنع خیرالعمل. و هم وی گفت کی صوفی است مهمان است، تقاضاء مهمان بر میزبان جفاست مهمان که بادب بود، منتظر بود و متقاضی نبود. و احمد حنبل گوید رحمه اللّه: که مردی گفت معروف را: کی مرا وصیت کن! گفت: اجهد ان لایراک اللّه الا فی زی مسکین. ,

شیخ الاسلام گفت: کی معروف قرائی بود، وقتی با خواهرزاده گفت: کی ترا باو حاجت باشد با من بگو سئل عن معروف الکرخی عن المحبة فقال: المحبة لیس من تعلیم الخلق، انما هو من مواهب الحق و فضله ,

شیخ الاسلام گفت: که نام وی عبدالرحمن بن احمد بن عطیه العنسی و نیز گویند: عبدالرحمن بن عطیه، از مهینان و قدیمان مشایخ شام بوده، ازداریا دیهی است از دمشق. امام است و سید، نظیر عبدالعزیز دمشقی، و استاد احمد بواحواری ٭ ریحانة الشام. و در سنه خمس عشر و مائتین برفته. ,

باسلیمان را پرسیدند: کی حقیقت معرفت چیست؟ گفت. آنست کی مراد جز یکی نبود در دو گیتی. و هم وی گفت: که در کتابی خواندم از کتب آسمانی که اللّه گفت: کذب من ادعی محبتی اذا جنه الیل نام عنی از وی پرسیدند: که این نور و بها، بر روی دوستان وی از چیست؟ جواب داد: خلوا بالرحمن فاصا بهم من نور سیما هم فی وجوههم. ,

شیخ الاسلام گفت، کی با سلیمان گفت: وقتی که من بعراق عابد بودم و بشام عارف. احمد بوالحواری حکایت کرد پسر ویرا سلیمن سید بوده ز مهینان مشایخ شام، که ویرا لسان است عالی درین علوم، احمد لوالحواری دیده و حکایت کند از وی که وی گفت: که بشام از آن عارف بود که بعراق عابد بود، ار آنجا عابدتر بوده، اینجا عارف‌تر بوده و بوسلیمان گفت: ربما ینکث الحقیقه فی قلبی اربعین یوماً، فلا اذن له ان یدخل قلبی، الا بشاهدین من الکتاب والسنه. ,

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه با سلیمان گفت: هر چیزی که ترا از اللّه مشغول کند بر تو شومست، و هر کی خوی تو از اللّه باز کند، و خوی تو فرا اسباب کند، ترا دشمن است. و هر نفسی که از تو براید در غفلت، نه در یاداللّه، بر تو داغست. و هم وی گفت: اذا بکی القلب من الفقر ضحک الروح من الوجد. ,

الهی! ترا آنکس بیند که ترا دید
ووی ترا دید کی دو گیتی ویرا نابدید
و ترا دید کی نادیده پسندید
پس از آن ترا ندید کی بخویشتن دید
دیدار که چشم و دل درو نابدید
دیدار اینست و درازنای ببرید
چشم غریق از بری آب ندید
آنکس کی ترا بیک دیده دید، چه دید؟

الهی! درد می‌دانم، دارو نمی‌دانم ٭ یا می‌دانم، خوردن نمی‌توانم. نه یارم گفت: که این همه درد چرا بهرهٔ من؟٭ نه درست رسد مرا بر معدن چارهٔ من. ,

به شغل درد و بیم تاوان نشستن بماتم چند توان؟ ,

سبحان اللّه! این چه بتر روزیست ٭ ترسم کی مرا از تو جزار حسرت نه روزیست. خفته و رفتن بدل می سگالم ٭ زهر می‌خورم و از درد می‌نالم ٭ نه چنانم کی می‌پندارم. ,

نه آنم کی می‌نمایم ٭ هرگز کس از چنین نیک نیاید تا من آیم. ,

دوستی نگذشت جز دوست و دیگر همه آوار٭ ,

ذاکر و مذکور یکی، ورسم ذکر ازو یادگار. ,

الهی! فریاد از یاد مداره و دیدار بهنگام ٭ و آشنائی بنشان و دوستی بی‌پیغام. و از یاد پیش از محبت والهی آمیختن دریاد. ,

الهی! چه یاد کنم کی همه یارم ٭ من خرمن نشان خود فراباد نهادم بهانه، من بهانه چون شویم ٭ و کی گفت علتست چون گویم؟ چه سود از علو کوشش و پاداش ٭ که مولی فرا بودنی گفت که باش. ,

شیخ الاسلام گفت رضی اللّه عنه: کی کنیت او ابواسحق است، و نسبت ابراهیم بن ادهم بن سلیمن بن منصور البلخی العجلی، از اهل بلخ است از ابناء ملوک. امیر زاه بود، بنوجوانی توبه کرده، وقتی بصید بیرون رفته بود، هاتفی ویرا آواز داد گفت: ابراهیم! نه بهر این کار آفریدند ترا. ویرا از غفلت، یفظت پدید آمد، و دست در طریقت نیکوزد در زهد و ورع و توکل و سیاحت بمکه رفت آنجا باسفین ثوری ٭ و فضیل عیاض ٭ بو یوسف غسولی صحبت کرد و بشام رفت، آنجا کسب می‌کرد در طلب حلال، ناطو ربانی می‌کرد و بشام رفت، آنجا کسب می‌کرد در طلب حلال، ناطو ربانی می‌کرد و بشام برفت از دنیا ویرا حدیث است و اهل کرامات و ولایت است است و پدر وی ادهم بن منصور مات فی سنه احدی او اثنی و ستین و مائه و یقال فی سنه ست و ستین و هذا اکثر و مات بو یوسف لاغسولی معروف بطرسوسی و هو من الزهاد معروف بطرسوسی سنه اربعین و مائه. ,

و کان من اصحاب ابراهیم بن ادهم رضی اللّه عنهم اجمعین. از اهل حدیث بود امیر بود در خورد روزگار خویش. ,

شیخ الاسلام گفت، کی وی گفت: کثرة النظر الی الباطل تذهب معرفة الحق. شیخ الاسلام گفت: کی مردی با ابراهیم ادهم همراه افتاد، باوی دیر درنگ شد چون می جدا خواست شد گفت: مگر از من درین صحبت رنجه گشتی؟ کی فراوان بی‌حرمتی آمد. ابراهیم گفت: من ترا دوست بودم و دوستی من ترا، عیب تو برمن بپوشید، من از دوستی تو خود بندیدم کی نیک می‌کنی یابد؟ ,

وانشد: ,