دوستی نگذشت جز دوست و دیگر همه آوار٭ ,
ذاکر و مذکور یکی، ورسم ذکر ازو یادگار. ,
الهی! فریاد از یاد مداره و دیدار بهنگام ٭ و آشنائی بنشان و دوستی بیپیغام. و از یاد پیش از محبت والهی آمیختن دریاد. ,
الهی! چه یاد کنم کی همه یارم ٭ من خرمن نشان خود فراباد نهادم بهانه، من بهانه چون شویم ٭ و کی گفت علتست چون گویم؟ چه سود از علو کوشش و پاداش ٭ که مولی فرا بودنی گفت که باش. ,
کنیه ابواسحق از قدمیان مشایخ است از اهل بغداد، صاحب کرامات ظاهر، نظیر ابراهیم ادهم. شیخ الاسلام گفت: هزار و دویست واند شیخ شناسم ازین طایفه، درین طریق دو علوی شناسم از مشایخ، یکی ابراهیم بن سعد العلوی صاحب سخن و کرامات. ددیگر حمزهٔ علوی صاحب کرامات. ,
ابن ابراهیم بن سعد استاد بوالحارث اولاسی است، سید بوده از مشایخ. ,
شیخ الاسلام گفت: کی وقتی بوالحارث اولاسی، در اول ارادت و ابتداء کار خود، بخانه خاگینه خورده بود، رستی بییاران خود. بابراهیم سعد رفت، و وی در راه میرفت پای نهاد بر آب، و بوالحارث گفت: دست بیاور! دست بوی داد، پای وی در آب فروشد. ابراهیم گفت: پای تو در خاگینه آویخته است مطالباً بهذالامر. گفت تو طالب نه، رو از خلق عزلت گیر! و فراغت دل جوی! و کرد کردگار! و رفت بر آب و بوالحارث را گذاشت. ,
شیخ الاسلام گفت:وی سید بود در توکل و زهد، وقتی بخانهٔ بشر حافی ٭ آمد و گفت بخانهٔ جنید، و آن بشر در ستر است کی وی پیش از جنید بود، بشر را گفت: اگر چیزی خوردنی داری بیار: طعام آوردند، وی پارهٔ بخورد و باقی در گلیم نهاد و ببرد. دخترکی بود گفت: میگویند فتح امام متو کلانست لیک طعام برداشت و ببرد. بشر گفت: او در شما میآموخت کی توکل درست شود هیچ چیز زیان ندارد. شیخ الاسلام گفت: کی تجرید درست شود ملک سلیمان معلوم نبود. کی تجرید درست نشده بود آستین افزونی از سردست معلوم بود. ,
شیخ الاسلام گفت: که نام وی عبدالرحمن بن احمد بن عطیه العنسی و نیز گویند: عبدالرحمن بن عطیه، از مهینان و قدیمان مشایخ شام بوده، ازداریا دیهی است از دمشق. امام است و سید، نظیر عبدالعزیز دمشقی، و استاد احمد بواحواری ٭ ریحانة الشام. و در سنه خمس عشر و مائتین برفته. ,
باسلیمان را پرسیدند: کی حقیقت معرفت چیست؟ گفت. آنست کی مراد جز یکی نبود در دو گیتی. و هم وی گفت: که در کتابی خواندم از کتب آسمانی که اللّه گفت: کذب من ادعی محبتی اذا جنه الیل نام عنی از وی پرسیدند: که این نور و بها، بر روی دوستان وی از چیست؟ جواب داد: خلوا بالرحمن فاصا بهم من نور سیما هم فی وجوههم. ,
شیخ الاسلام گفت، کی با سلیمان گفت: وقتی که من بعراق عابد بودم و بشام عارف. احمد بوالحواری حکایت کرد پسر ویرا سلیمن سید بوده ز مهینان مشایخ شام، که ویرا لسان است عالی درین علوم، احمد لوالحواری دیده و حکایت کند از وی که وی گفت: که بشام از آن عارف بود که بعراق عابد بود، ار آنجا عابدتر بوده، اینجا عارفتر بوده و بوسلیمان گفت: ربما ینکث الحقیقه فی قلبی اربعین یوماً، فلا اذن له ان یدخل قلبی، الا بشاهدین من الکتاب والسنه. ,
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه با سلیمان گفت: هر چیزی که ترا از اللّه مشغول کند بر تو شومست، و هر کی خوی تو از اللّه باز کند، و خوی تو فرا اسباب کند، ترا دشمن است. و هر نفسی که از تو براید در غفلت، نه در یاداللّه، بر تو داغست. و هم وی گفت: اذا بکی القلب من الفقر ضحک الروح من الوجد. ,
بن مسعود بن بشر التمیمی ثم الیربوعی. کنیه ابوعلی الکوفی. امامست از ائمه دین و شرع، از اقران ثوری و مالک، از استاذان عبداللّه مبارک باصل از کوفه است، و در مکه بوده مجاور سالها، سیده بوده بزرگ، در شرع امام، و در زهد یگانه بزهد صوفیان و محبت. ,
و گفتهاند باصل از خراسان بوده از ناحیت مرو، از دیه فندین. و گفتهاند: وی بسمرقندزاده و باورد بزرگ شده و کوفی اصل است. و نیز گفتهاند کی بخاری اصل است و اللّه اعلم. وفات وی در محرم بوده، سنه سبع و ثانین و مائه، ,
ووی گفته است: ثلثه هم اقرب اللق الی الرحمن یوم القیامة بجالسون الرحمن، و الناس فیالحساب، رجل لم یجعل من کسبه حراماً، و رجل لم یمس فرجه حراماً، و رجل لم یتکلم بین اثنین فیالهوی. ,
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی فضیل عیاض گوید: کی من اللّه بر دوستی پرستم، کی نشکیبم که نپرسم. ,
از استادان ابوتراب نخشبی بوده است «و استاد» بو سعید خراز و جنید است و از مهینان مشایخ بوده، عراقیان و شامیان او را بزرگ داشتهاند گویند: که از اقران بوتراب بوده است و باوی سفر کرده است، و گویند او اول کسی است کی سخن گفت از علوم اشارت، چون صوفی دیدی بامرقع فوطه گفتی: یا سادتی قد نشرتم اعلامکم و ضربتم طبولکم، فیالیت شعری فی اللقاء ای رجال تکونون. ,
شیخ الاسلام گفت: کی مردی فرا در سرای بوحاتم عطار شد در یزد، گویند کی محمد وهب بود ابویعقوب الزیات در بزد وی گفت: کیست؟ گفت: درویش است کی میگوید: کی اللّه! بو حاتم در باز کرد و بیرون افتاد، و روی نهاد در خاک و پیوسته فرا پای وی افتاد گفت: و کس مانده کی میگوید: اللّه! ,
شیخ الاسلام گفت: وقتی بغداد آراسته بودند و آئین بود و فسق بسیار میبود شبلی بخواب دید کی فراوی گفتید: کی ار نه آن بودی کی تو میگویی که اللّه، ما همه بغدادیان بسوختید. شبلی آن باز گفت. ویرا گفتند: کی ما نیز هم گوئیم کی اللّه. گفت: شما میگویید: اللّه نفساً بنفس. ,
و من میگویم اللّه حقاً بحق. قل اللّه ثم درهم: ,
و گفت صوفی بیخدمت نبود، اما تصوف نه خدمت است، صوفیان خدمت بنگذارند، کی خود بر همه خلق زیادت آرند، اما کی میکنند رو نشمارند، یعنی عوض و مزد و مکافات بآن طلب نکنند و مایهٔ ایشان چیزی دیگر است در باطن نه در ظاهر. و اگر چه بزاز پلاس فروشد بهینه چیز باز خوانند و توانگر گر چه پیراهن کهنه در پوشد، درویش نشود. و درویش گرچه صد جامهٔ نفیس نیکو عاریتی در پوشد توانگر نشود. اما او سزای آنست کش پرستند و فرمان اوست تا حد بندگی کوشند و ظاهر بتلبیس گزارند و بباطن در جهان دیگر میزیند، الی آخره. ,
بوالقسم نصر آبادی ٭ گفت: جذبة من جذبات الحق تزنی علی عمل الثقلین یک کشیدن که دل تو با او نگرد، یعنی به محبت و معرفت و صحبت، ترا به از کردار جن و انس و هم وی گفت برین لفظ. خیر دارالسلام. ,
و حلاج ٭ گفت با پسر خود در وصیت: که چون جهانیان در اعمال کوشند، تو در چیزی کوش! که ذرهٔ از آن مه و به از کردار همه آدمی و بری و پری باشد. گفت: آن چیست؟ گفت معرفت! القصه. بوتراب نخشبی ٭ گفت: لیس من العبادات شیئی انفع من اصلاح خواطر القلوب، ان اللّه لا ینظر الی اعمالکم، ولا الی اموالکم، و لا الی صورکم، و لکن ینظر الی قلوبکم الخبر، الاوهی القلب. ,
شیخ الاسلام گفت: ابراهیم ادهم ٭ و علی بکار و حذیفه مرعشی وسلم خواص باران یکدیگر بودند با یکدیگر بیعت کردند کی از آن بسر نشود، باری شبهتاند کتر و کمتر بود سخت نیکوتر بود ,
1 الهی! ترا آنکس بیند که ترا دید ووی ترا دید کی دو گیتی ویرا نابدید
2 و ترا دید کی نادیده پسندید پس از آن ترا ندید کی بخویشتن دید
3 دیدار که چشم و دل درو نابدید دیدار اینست و درازنای ببرید
4 چشم غریق از بری آب ندید آنکس کی ترا بیک دیده دید، چه دید؟
ابومحمد و یقال کنیه ابوعبداللّه، از علما و مشایخ بزرگ قدیمست بعلوم ظاهر و علوم اصول و معاملات و اشارات، و او را تصانیف است مشهور از آن کتاب رعایتست و وی استاذ بغدادیان بود، او از اهل بصره بود، ببغداد برفته از دنیا در سنه ثلث و اربعین و مائتین پس احمد حنبل بدو سال. ,
حارث گفته: من صحیح باطنه بالمراقبة والاخلاص، زین اللّه ظاهره بالمجاهدة و اتباع السنه. و هم وی گفت: من لم یهذب نفسه بالریاضات لا یفتح له السبیل الی سنی المقامات. ,
بوعبداللّه خفیف ٭ گوید: اقتدو الخمسة من شیوخنا و الباقون سلموا احوالهم: حارث المحاسبی و الجنید و رویم و ابن عطا و عمر و بن عثمان الملکی ٭ لانهم جمعوا بین العلم و الحقایق. و قال الحارث: صفة العبودیة ان لا تری لنفسک ملکاً و تعلم انک لا تملک لنفسک ضراً و لا نفعاً. ,
شیخ الاسلام گفت: کی حارث محاسبی کتاب معرفة تصنیف کرده بود هنوز تحریر نکرده بود، و بیرون نیاورده، با شاگردان نمودن در پیش نهاده بود، درآن مینگریست. مرد فرا درآمد کس نبود از شاگردان وی گفت: کیست؟ گفت: مردیست که میخواهد که مسئله پرسد. گفت: درای! درشد گفت: آن معرفت غیبی که در غلافست آن حق حق است بر بنده، یابنده است برو؟ بشتاب جواب گفت: حق حق است بر بنده. آن درویش گفت: که حق او است بر بنده، پس چون عطا است بر بندهٔ و او میوغندد بر بنده. حارث گفت: نه حق بنده است برو درویش گفت: ازو بیداد نیاید. ,
از طبقهٔ اول متأخرتر و بتصوف معروفتر. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی نام وی ثوبان بن ابراهیم است کنیت وی ابوالفیض و ذوالنون لقب و نیز گفتند: کی نام وی فیض بن ابراهیم بود الاخمیمی مولی القریش. پدر وی مولی قریش بوده نوبی و ذوالنون بمر بوده، به اخمیم مصر. آنجا که گور شافعیست رحمها اللّه. شاگرد مالک انس بوده، و مذهب وی داشته، و موطا از وی سماع داشت، وقفه خوانده شود، و پیروی اسرافیل بود بمغرب. ,
و گفتند: نام وی ذوالنون بن احمد، و گفتند: کی کنیت وی ابوالفیاض بوده و نام الفیض، و پیشینه قول درست تراست. و وی سید بوده امام در وقت خود، بیگانهٔ روزگار، و سر این طایفه، و همه اضافت و نسبت با او کنند، و بازو گردد و مقبول بر همه زبانها. و ویرا برادران بوده یکی اسرافیل و دیگر الیسع. و نیز گفتند کی ذوالکفل. ارنه خود سه بودند، و گفتند چهار بودند: ذوالنون و ذوالکفل و عبدالخالق و عبدالباری. و ذوالکفل اخوذوالنون، روی عنه حکایات فی المعاملات و غیره، یقال اسمه میمون و ذوالکفل لقب. ,
و پیش از وی مشایخ بودند، لکن او پیشین کس ایذ، کی اشارت باعبارت آورد درین طریق. و ازین طریق سخن گفت و بسط کرد ذوالنون مصری بود و اول کس که صوفی خواندند بوهاشم بود. و اول خانقاه صوفیان خانقاه رمله بود. و چون جنید پدید آمد در دیگر طبقه این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت. و چون شبلی٭ پدید آمد در سه دیگر طبقه این علم باسر منبر برد و آشکارا کرد کی جنید گفت: کی ما این علم در سردابها و خانها میگفتیم نهان. شبلی آمد آنرا باسر منبر برد و بر خلق بوغست بشنیع. ,
توفی ذوالنون فی ذی القعده سنه خمس و اربعین، و یقال سنه ثمان و اربعین و مأتین فی سنة التی مات فیها ابوتراب النخشبی٭ ,
بکنیت معروفست. از شیخ الاسلام شنودم کرم اللّه وجهه کی گفت: اول کسی که او را صوفی گفتند بوهاشم صوفی است شیخ بوده بشام و باصل کوفیست و بکنیت معروفست، در ایام سفین ثوری بوده، و سفین ثوری گوید: لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت را دیدم. و مات سفین الثوری بالبصره سنه احدی و ستین و مائه، و ابراهیم بن ادهم ایضاً رحمت اللّه علیه. ,
و پیش از وی بزرگان بودند در زهد و ورع و معاملت نیکو در طریق توکل و طریق محبت. لکن این نام صوفی نخست ویرا گفتهاند. و در قدیم طریق تصوف تنگتر بوده است و بسط نشده بود، که روزگار نازکتر بود، و در سخن صاینتر بودند، کی ایشان در عاملت میکوشیدند، نه در بسیاری مقال و سخن. که ایشان متمکنان بودند لیکن در آخر تر در متأخران ولایت ظاهرتر گشت و سخن و دعوی عریضتر، کی مغلوبتر بودند، بیطاقت گشتند، و مضطر، در سکر و قلق و غلیان آنچه یافتند، سخن ظاهر کردند، و وغستن این طریق در طبقه ثانی بیشتر بود. ,
شیخ الاسلام گفت: کی منصور عمارد مشقی گوید، کی بوهشم صوفی بیمار بود بیاری مرگ. من در وی شدم، ویرا گفتم: خود را چون مییابی؟ گفت: بلاءِ عظیم میبینم، اما هوی مه از بلی است یعنی مهر. مه از بلاست یعنی بلا بزرگست اما در جنب مهر حقیر است. شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهه: اربقدر هوی بلاستی هوا نیستی ,
وانشد نا الامام لبعضهم ,