18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار خواجه عبدالله انصاری / طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

1 انعی الیک قلوبا طال ما هطلت سحایب الوجد فیها ابحر الحکم

2 انعی الیک نفوسا طاح شاهدها فیما وراء الغیب فی شاهد القدم

شیخ الاسلام گفت اناراللّه برهانه: کی وقت جنید با ذوالنون، فرا فلیح بغدادی مجنون رسید، ویرا گفت: مرا بنه گوئی که این جنون تو از چیست؟ جواب داد: ,

4 حبست فی الدنیا فجننت بفراقه من رسوم دارسات

الفتوة ان لا یشهد لک فضلا و لانری لک حقاً قال ابوبکر الشبهی الفتوة حسن الخلق و بذل المعروف قال ابوالعباس الدینوری: لیس یبلغ الانسان الی مراتب الاخیار الا الصدق و کل وقت و حال خلی عن الصدق فباطل ,

2 ما احسن الصدق فی مواطنه والصدق فی کل موطن حسن

3 قال ابوالقاسم العباس الرازی المقری الفتوة رویة فضل الناس بنقصانک

کنیه ابو عبداللّه، استاد حسین منصور حلاج ایذ.نسبت با جنید کند، و با خراز صحبت کرده بود و خود از اقران ایشانست و جز ازیشان و بوعبداللّه نباجی دید و وی عالم بود بعلوم حقایق . اصل او از یمن است. ,

سخن او باریک شد، ویرا بکلام منسوب کردند و مهجور کردند، و از مکه بیرون کردند، و بجده رفت، آنجا ویرا قاضی کردند ویرا سخن است نیکو. گویند که پیش از جنید برفت در سنه احدی و تسعین و مائین ,

اما در ستتر آنست: که در نیمهٔ سال برفته با جنید در سنه سبع و تسعین و مائتین. کذی وجدت فی التاریخ، و کان قریباً من الجنید فی السن والعلم. ,

بوعبداللّه خفیف ٭ گوید: کی پس روی کنید به پنج تن از مشایخ حارث محاسبی و جنید و رویم و عمر و عثمان مکی وبوالعباس عطا٭ که ایشان را بهم بود «علم و حقایق، یعنی: امام بودند در شریعت و در حقیقت، که هر دو ایشان را بهم بود» ,

کنیه ابوالفوارس، از اولاد ملوک بوده بکرمان. از رفیقان باحفص نیشاپوری٭ است صحبت کرده بابوتراب نخشبی و بابوعبداللّه دراع بصری و بابوعبید بسری٭ استاد باعثمن حیری٭ ایذ از اجلهٔ فتیان واعظان بوده، ویرا رسالات است مشهور و مثلهاء نیکو و آنرا «مرآة الحکما» گویند. ,

باقبا رفتی، و باب فرغانی و نوری و سیروانی و حیری٭ باطیلسان رفتندی، و نهاوندی٭ باخفتان رفتی، و دقاق با گلیم درزی کردان. و شاه پس از باحفص برفته از دنیا گویند: مات بعد سنة سبعین و مائتین. و گویند. توفی قبل الثلثمائه. ,

ویرا کتابست ردبر یحیی معاد رازی٭ بر فضل غنی بر فقر، کی یحیی کرده است وی جواب باز داده است، و فقر را بر غنا فضل نهاده چنانک هست. ,

شیخ الاسلام گفت: که از فضل درویشی، ترا آن تمامست و کفایت، که مصطفی درویشی بر توانگری گزید واللّه آن، ویرا اختیار کرد و بپسندید. ,

نام وی سعید بن سعد اسماعیل بن سعید بن منصور الحیری النیسابوری اصل او از ری بوده است. شاگرد شاه شجاع و باحفص حداد. و با یحیی معاذ رازی٭ صحبت کرده بود امام و یگانهٔ وقت بود، استاد نشاپوریان بود طریقت و سیرت نیکو دانستی و معاملت راست و طریق تصوف. ,

با شاه شجاع بنشاپور آمد، باحفص حداد ویرا گفت: که اینجا بایست که شاه آنجا اشتغال و عیال دارد، تو کسی نداری، و شاه می‌بازگشت، ووی بباحفص بایستاد و باحفص ویرا مجلس نهاد، و گوروی در نشاپور است در سنه ثمان و تسعین ومائتین برفت ازدنیا فی ربیع الاول. ,

ویرا گفتند: که جوانمردان کیانند؟ گفت: ایشان که خود را نه بینند. و هم وی گفته است: الشوق من شرایع المحبة ویرا سخنان بسیارست در معاملت نیکو. و مشایخ نشاپور به وی نسبت کنند پس باحفص ووی امامست و متقدأ ربانی. گفته‌اند: که ربانی او بود که شاگردان را بکمینه علم بپرورد و معاملت نیکو، تا قوی شود علم مهین را. ,

ووی چنان بوده. در سخن ضعیف است اما در معاملت قوی، و تعظیم شرع و آداب و سیرت نیکوی. ,

سید بوده حاد النظر، نام وی سعیدبن سلام المغربی، از پنجم طبقه، بمکه بوده بنشاپور آمد شاگرد بوالحسن صایغ دینوری٭ گور وی در نشاپور است پهلوی بوعثمان حیری٭ و بوعثمان نصیبی. هر سه پهلوی یکدیگراند. ,

و بوعثمان مغربی از ناحیت قیروان مغرب بوده و بمکه بوده سالها مجاور. شیخ وقت بوده و یگانهٔ ایمهٔ مشایخ و سید الوقت بمکه بود و شیخ ایشان بود آنجا ویرا قصه افتاد بنشاپور آمد «سنه احدی و سبعین» آنجا بود سالها، و بنشاپور برفت در سنه ثلث و سبعین و ثلثمائه. و صحبت کرده بود بابعلی کاتب٭ و حبیب مغربی و بوعمرو زجاج و با یعقوب نهر جوری٭ «دیده بود» و صاحب کرامات ظاهر بود و فراست تیز. ,

شیخ الاسلام گفت: که حسین کواشانی مرا گفت، که شیخ بوعثمان مغربی گفت: ان روز که من از دنیا بروم، فریشتگان خاک پاشند ,

حسین گفت: چون وی برفت. من حاضر بودم در نشاپور، کس کس را بندید از گرد و خاک. ,

النبلی، کنیه ابومحمد، من کبار اصحاب ابی عثمان حیری٭ مات سنه اثنین و ثلثمائة گفت: که خواهی ترا پند دهم؟ که پنجاه سالست با خلق می‌دهم بنه می‌پذیرد گفت خواهم. گفت، تهمت بر کردار خود نه تا قیمت گیرد، و تهمت از خلق برگبر، تا جنگ برخیزد. ,

شیخ الاسلام گفت، که صحبت با اللّه سه حرفست، بدیدن فضل او و عیب خود، و عذر خلق. این را چهارم نیست. عذر خلق بین! که آن می‌بود که او می‌خواهد. ایشان زیر قدر و حکم او مضطراند. و عیب خود بین! تا منت یاد آید. ,

شیخ الاسلام گفت که بوعثمان نصیبی گفت: که اسد نصیبی گفت که شبلی گفت: که دست بسر با یعقوب می‌دانی فرود آوردم، درآن وقت بود که بمصر می‌شدم ,

گفتم: جبرک اللّه هیچ موی نبود بر تن وی که نگفت آمین «وسلم» ,

نام وی احمد بن مسروق الطوسی سکن ببغداد و مات بها، در سنه تسع و تسعین و مائتین «و گفتند که در صفر سنه ثمان و تسعین» واللّه اعلم، ,

جنید از وی حکایت کند، از استادان بوعلی رودباری است شاگرد حارث محاسبی و سری سقطی و محمد بن منصور و محمد بن الحسین البرجلانی، باایشان صحبت کرده، از قدیمان مشایخ قومست و اجلهٔ ایشان. ,

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: که بوالعباس مسروق بغدادی گوید: که شب شنبه نشسته بودید و ما در برمن می‌گرستید از صعبئی که من از نماز آدینه باز آمده بودید. و از بس پیران که دیده بودید و سخنان که اشنیده بودید. ,

سئل عن التصوف فقال: خلوا لاسرار مما منه بدو تعلقها بما لیس منه بد: ,

است، از قدیمان مشایخ است، ار طیفهٔ اول امام است منبر دار. سهل عاصم کتاب هد، کرده، و از وی حکایت و سخن آر دران ازو، وویرا دیده، اقران ذوالنون مصری٭ است او را سخنست در معرفت نیکو. استادان احمد بوالحواریست٭ نباجی گفت: الادب حلیة الاحرار. و هم وی گفت: لکل شئی خادم، و خادم الدین الادب. ,

شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه نباجی گوید: که چشم برودار! که هیچ نشان ازو، روشن و نیست وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِکُمْ بوعبداللّه نباجی گوید در تفسیر این: العلم الی المعرفة. هم بوعبداللّه نباجی گوید، که موسی گفت الهی! من ترا کجا یابم؟ گفت: چون قصد درست کنی مرا یابی! و کتانی٭ گوید: که چون قصد درست ویرا بیافتی! و حلاج٭ گوید: لانعرج! آن یک گامست. ,

شیخ الاسلام گفت: آن یک گام توئی! چون از خود در گذشتی فرا او رسیدی شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه انطاکی گوید. که از هیچ کس واز هیچ چیزم حسد نیاید، مگر از معرفهٔ عارفانه، نه معرفت تصدیقی. ,

بوعلی دقاق٭ گوید: معرفة رسمیة که قطره و سمیة لا علیه تشفی، و لا غلیلا تسقی. معرفتی رسمی، چون بارانست تابستانی، نه یمار را شفا آرد، و نه تشنه را سیراب کند. شیخ الاسلام گفت که با یعقوب هاشمی بوده، ذوالنون مصری٭ برفته بود پیش وی از وی حکایت می‌کردند، با یعقوب گفت: هر چه مرا فراموش شود، این فراموش نشود، که روز عید می‌‌آمدم یا ذوالنون مصری بهم مردمان از عید بازگشته بودند شادی کنان و در نشاط. ذوالنون مرا گفت. این مردمان نشاط می‌کنند، که امانت داشته‌اند. بگزارده‌اند. خود ندانند که از ایشان پذیرفته‌اند یا نه؟ یعنی طاعت رمضان. بیا تا یک سو، باز شویم، وبر ایشان بگرئیم. ,

سید و شیخ اهل عراق از مهینان مشایخ است و جوان مردان با صدق حال و فتوت ظاهر صحبت کرده بود با یحیی جلا٭ و با مه ازو از مشایخ. ,

از اقران جنید و رویم و نوری٭ و جز ایشان. یگانه در علم و شیخ جبال با کرامات ظاهر و احوال نیکو گفته‌اند: که در سنه تسع و تسعین و مائتین برفت از دنیا، دران سالکه بوالحرث اولاسی٭ برفت از دنیا و بوالعباس مسروق و بوحمزهٔ بغدادی٭ ار درست شود. ,

شیخ الاسلام گفت: که وی گفت: که اللّه تعالی عارف را آینه داده است درسر، هرگه دران نگرد، بیند. شیخ الاسلام گفت: که مومن جای دارد ازو دردل، هر که بماند بازان شود بیاساید ,

شیخ ابوالحسن حصری٭ گوید: که دوش می‌اندیشم، که مرا چنین تفرقه می‌بود گاه گاه، و حال من چنین، مگر این مریدان و شاگردان مرا خود چگونه می‌بود؟ ارنه ﺁن بودید کی دانستم، بجاء آوردم: که اوجاء دارد در دل دوستان خود، گخ جز ازو آن ننگرد و جز ازو خاطر نشود، من پاره پاره شد می یعنی زهرهٔ من پاره شدی. ,

آثار خواجه عبدالله انصاری

18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی