ابوالقسم از خواجه عبدالله انصاری طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات 36
1. ابوالقسم العلوی الحسینی،سافر فی البادیة علی التوکل سنین. یقال: لم یضع علی الارض ست سنین فی الحضر والسفر. و کسان لا یحمل معه فی اسفاره رکوة و لایفتر فی الذکر.
1. ابوالقسم العلوی الحسینی،سافر فی البادیة علی التوکل سنین. یقال: لم یضع علی الارض ست سنین فی الحضر والسفر. و کسان لا یحمل معه فی اسفاره رکوة و لایفتر فی الذکر.
1. ببلخ بود زاهد صاحب کرامات، و پدر شیخ الاسلام باوی صحبت کرده سالها و او را تعظیم داشتی. شریف گوید: که در مسجد حرام بودم، دو رکعت نماز میکردم پس مقام ابراهیم، کی خضر فراز آمد و مرا گفت: حمزهٔ خیز و طواف کن، که بخراسان خود رکعت توان کرد، ویرا حکایات بسیار است از فراست و کرامت وی هم صحبت خضر بوده شیخ الاسلام گفت: که پدر من سالها خدمت کرد ویرا، و چون من زادم بهراة دران وقت ولادت و ساعت وی گفت ببلخ: که بومنصور ما را پسر آمد و چنان هن.
1. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه و اتم نوره کی نام بوسعید خراز احمد بن عیسی است بغدادی است و اما مست درین طریق، یگانهٔ بینظیر از ائمه قوم واجلهٔ مشایخ، ویرا کتب و تصانیف بسیار شاگرد محمد منصور طوسی ٭ است، و باذالنون مصری صحبت کرده و با بوعبداللّه نباجی و بوعبید و سری سقطی و بشر حافی ٭ و جز زان از امامان این طایفه است. گویند او پیشین کسی است که در علم بقا و فنا سخن گفت:
1. آنکه گفت: کی ترا یافتم از خود برست، نه بغایت جوینده، نه نیست هست. علامة الوجود الفنا، و دلیل الفنا البقا، فی سر اهل الاسباب، و رسم اهل العلایق غایت همت تو دریافتست نه یافت. در جست دریافت برسیدی، وزیافت بوی نه چشیدی. نه توانی که او یابی مگر باو وله:
1. التوبة والذکر و الانس والمحبة والطلب والمعرفة واوجود. ار یاونده بجای نیست، یافت هست، یاونده که بجای بود، که جوینده مست است. یافت علتست، یافت چیزی بود، کی تو پیش ازان کی چیز نبود و توبی، پس آنرا یاوی این شرکست، در تصوف ازین هیچ چیز نیست، در تصوف هیچ چیز بکار نیاید، جز ازان که بود. تصوف آنست: که شبلی فرا آن جوان گفت. القصه: یا آگاهیست یا یافت. یافت محضست و آگاهی فوتست، و هر چه فرود از یافت، خود هیچ چیز نیست، و از یافت عبارت نیست، مرد ازان پرواز عبارت ناتوان. نشان از یافت هم یافتست، نشان ازو هم اوست، دلیل بروهم اوست، آنجا که است فراخ تراست از دریا و از آسمان و زمین.
1. چشم چون جوید چیزی که خود نبیند بآن؟ هرگز جانور دیدی در جستن جان؟ چشم غریق آب نمیبیند از آب که دران، چشم از خورشید عاجز از عیان، که تیر در دست خصم چه آید از کمان،یافت یاونده را ظاهرتر از عیان. پس جستی گم است و جویان بگمان. ای ترا بتو یافته، و یافت تونادر یافته!
1. کنیت اوابو عمرو است، مرد بزرگ بوده، جنید باو میشد وی بغدادیست.
1. بوده باندلس، جنید دیده بود. شیخ الاسلام گفت: که بوبکر قبانی مرا گفت: که بوعمر واکاف گفت: که بوعمر واکاف گفت: که از جنید پرسیدند،کی فقرمه یاغنا؟ گفت: الفضل فیالتقی لا فیفقر و لاغنی.
1. نام وی احمدبن محمد و گویند: محمد بن محمد، و احمد در ستراست معروف بابن البغوی، اصل وی از بغشور است و منشاء و مولدوی ببغداد بود، از اجلهٔ مشایخ قوم بوده عالمست. گویند کس نبوده نیکو طریقت تر و نیکو سخن تر ازو.
1. ابوالقاسم الزجاج الخراز سیدالعارفین رحمه اللّه گویند که پدر وی جام فروختید بآن قواریر خوانند. گویند که اصل وی از نهاوند بود، و جای و نشست ببغداد بود، و فقیه بود بر مذهب بوثور مهینه شاگرد شافعی. و فتوی وی دادی، و با سری سقطی و حارث محاسبی و محمد قصاب ٭ صحبت کرده بود و شاگرد ایشان بود. و وی از ایمهٔ این قوم است و از سادات و مقبول ورهمه زبانها گویند کی در دنیا ازین طبقه سه تن بودند که ایشان را چهارم نبود. جنید به بغداد، و بوعبداللّه حلی بشام، و بوعثمان حیری بنشاپور٭
1. مبنی وجدتک بالعلوم و وجدها
من ذایجدک بلا وجود یظهر
1. شیخ الاسلام گفت: قدس اللّه روحه: کی جنید گفت: سی سالست، که بر توحید چیزی نگفتهام، حواشی آن میگویم شیخ الاسلام گفت: دو تن دو سخن گفتهاند: یکی جنید که گفت: که علمست که سی سالست که بساط آن بر نرشتهان، و مردمان از حواشی آن میگویند یعنی علم توحید. من هیچ ندانم که وی چه میگوید؟ که علم توحید را در هیچ بهرهٔ نیست. ددیگر بوبکر کتانی٭ میگوید که علم تصوف کمینه آنست، که تو در نیابی، این نیکو گفتهاند