18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار خواجه عبدالله انصاری / طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

ابوالفضل. شیخ الاسلام گفت: که عباس حمزه مردی بزرگ بود و از ایمهٔ است از متقدمان با ذوالنون صحبت کرده و بایزید و جز ازیشان، جد بوبکر حفید است امام است، و عباس حمزه در سنه ثمان و ثمانین و مائتین برفته از دنیا در ماه ربیع الاول پیش از جنید. ,

شیخ الاسلام گفت عظم اللّه برکته، بوبکر داشگر فرامن گفت، که بومعشر معروف گفت، کی بوبکر حفید گفت، که جد من عباس حمزه، کی ذوالنون گفت: لو علموا ما طلبوا هان علیهم ما بذلوا. ,

و هم عباس حمزه گوید، که ذوالنون گفت: کیف لا ابتهج بک سروراً و قد کنت اخطر ببالک حین رزقتنی الاسلام. و در روایت دیگر حین جعلتنی من اهل التوحید. من بتو چون شادنه بم کیس بر علم تو می‌گذشتم کی شایم کی مرا از اهل توحید کردی. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه کی: ,

بوده، کنیت او ابوالفضل است از مشایخ قدیم بغداد بوده وی گفت: هر که باللّه مشغول، از ایمان او بر نواید رسید و هر که از اللّه مشغول از نفاق او بر نیاید رسید. شیخ الاسلام گفت: هر که امروز باو مشغول ای فردا درو مشغول، و هر که امروز ازو مشغول، فردا ازو مشغول ای محجوب. فی شغل فاکهون. قوم‌اند باو درو مشغول‌اند نخود و غیر او ازو وانشد: ,

2 محلک منی محل الفواد و شغلی بحبک یا من انادی

3 اشتغلت فلبی عن الدنیا و لذتها فانت و القلب شییٔ لیس یفترق

4 و ما تتابعت الاجفان عن سنة الا وجدتک بین الجفن والحق

شاگرد ابوالمظفر کرمانشاهی، کنیت او ابوالفضل عباس بن الشاعر الازدی، یگانهٔ مشایخ شام در وقت خود زبان نیکو و فتوت ظاهر. ,

شیخ الاسلام گفت که من یک تن دیدم کی ویرا دیده سید بوده، شیخ بوالقسم بوسلمه باوردی خطیب ٭ و خانه عباس به رمله شام بوده، و وی شیخ شام است. بوسعید مالینی ٭ حافظ گوید: کی بر بالین شیخ عباس بن شاعر بودم و او محتضر بود گفتم: چونست حال تو؟ گفت: مترددام ندانم کی چون کنم، برپای کنم کی بروم و نپایم ترسم که دلیری بود در گستاخی، و اگر ایذر بودن اختیار کنم ترسم کی در ازرو و مقصر آیم، اگر گویم کی ببر، ترسم کی دعوی داری بود و اگر گویم که باز گذار، ترسم کی کراهت دیدار بود، و صحبت درست نیاید، منتظرم تا خود چه گوید و چه کند. شیخ بوسعید گوید: بیرون آمدم، او در وقت برفت، و انشد: ,

ولو قنت لی مت سمعاً و طاعةً ٭ و قلت لداعی الموت اهلاً و مرحباً شیخ الاسلام گفت: که مالک دینار محتضر بود گفت: الهی! دانی که زندگانیم نه جوی کندن را می‌بایست، و آن آن وقت بود، که جویها می‌کندند در بصره، کی در بصره جویها بسیارست. پس گفت: اربگذاری ترازیم، وار ببری بتو آیم، در وقت برفت. ان صلواتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین. ,

شیخ الاسلام گفت: که این قوم یعنی دوستان او ور ازیند و باوزیند، و اور امیرند و باو خیزند، کی منافق و همه خلق آنرا زیند تا خورند و خود را زیند، و مومن و دوستان او آنرا خورند تازیند، و باوزیند. و او رازیند، واللّه اعلم. ,

گفتند کی اصل وی از نشاپور بود از محلهٔ ملقاباد. گفتند اصل وی از گوزگان بود، و با مشایخ عراق صحبت کرده، و از اقران جنید ٭بوده، و پیش از وی از دنیا برفته، و بابوتراب نخشبی ٭ صحبت کرده و سفر، و با بوسغید خراز رفیق بوده و وی از جوانمردان این مشایخست، در سنة تسعین و ماتین برفت از دنیا، پیش از جنید و نوری، پس خراز و بوحمزهٔ بغدادی٭ ,

شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوحمزه خراسانی سید بوده مشرق را، وقتی در مسجد شهر ری پای تاوهٔ خواست، کسی دبیقی فراوی انداخت بقیمت فراوان، وی آنرا فرو درید و برپای پیچید. ویرا گفتند: این چه بود که کردی؟ باین چند پای تاوه توانستی خرید که آن یمانی بود. جواب داد گفت: لااخون المذهب گفت: من در مذهب خیانت نکنم. ,

شیخ الاسلام گفت: التصوف والتصرف لایکون. تصرف و تصوف بهم نبوده دنیا دریغ داشتن و آنرا قیمت نهادن. مرد را از تصوف بیرون برد پاک، چنانک موی از آرد. کی تصوف نه دنیا دست بداشتن است، کی آن بهره، زاهدانست تصوف بادتیاتها ونست، صوفیان خوش که اگر ملک دنیا دارد، ازان تو از وی دریغ نداری، و چون داری آنرا قیمت ننهی، و اندوه، بران نخوردی، و اندوزه نکنی، و گر همه دنیا یک لقمه کنی و در دهان درویشی نهی، نه اسراف باشد، کی در نشایست اللّه تعالی بکار بری و بدهی. اللّه تعالی از دست تو چندان ترک دنیا نخواست، کی از دل تو ترک دوستی آن خواسته. الدنیا مدرة لک فیها غبرة. کسی گفت: کی دنیا همه کلوخ است، ترا ازان کلوخ گرد. ,

شبلی گوید: کسی که در دنیا زاهد شود، او باز نمود اللّه را که آن بمن قیمت داشت، ار دنیا را به اللّه هیچ قیمت بودی، فرا دشمنان خود ندادی، او همه فرا نمروذ و بحت نصر داد، و از عذاب ایشان بنه‌ انگشت و محسوب نکرد، و همه دنیا فرا سلیمان و ذوالقرنین داد و از ثواب و درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت گفت: فامنن او امسک بغیر حساب، خواهی بده و خواهی نگه‌دار، هرگز فرا تو نخواهم گفت: که توام چیزی داد. ,

البغدادی الیزاز، و هو من اقران سری السقطی ٭ نام وی محمد بن ابراهیم است. شیخ الاسلام گفت کی وی ببغداد بود، و همه بزرگان اندکی از وی روایت کنند، علماً حدیث، چون محمد بن سلام الجمحی و خیر نساج و بوبکر کتانی ٭ ایشان. ,

وی صحبت کرده بود باسری سقطی ٭ و از قرینان اوست و نسبت باحسن مسوحی ٭ کند و از رفیقان بوتراب نخشبی ٭ بوده در سفر. و گویند که از فرزندان عیسی بن ابان بوده، و با بشر حافی ٭ صحبت کرده و پیش از جنید و بوحمزه خراسانی ٭ برفته در سنه تسع و ثمانین و مائتین پس بوسعید خراز ٭ از استادان جنید بوده و عالم بقرأت و طریقت او نزدیک بوده از طریقت بشر حافی. ,

شیخ الاسلام گفت روزی از احمد بن حنبل چیزی پرسیدند و سخن رفتی در مجلس، احمد بوی اضافت کردی روزی چیزی پرسیدند احمد گفت شیخ بوحمزه را: اجب یا صوفی! بگوی یا صوفی! شیخ الاسلام گفت، کی شیخ بوعبداللّه با کوی ٭ گفت، که محمد بن احمد آملی گفت، کی بوبکر کتانی گفت، که شیخ بوحمزهٔ بغدادی گفت: لولا الغفلة لمات الصدیقون من روح ذکر اللّه و قربه. شیخ الاسلام گفت: که از یافت تو بر اندیشم از علم خود گریزم، بر زهرهٔ خود بترسم، در غفلت آویزم. و گفت: وقت بود که کسی مراد هزل و غفلت یکساعت مشغول دارد طمع دارم که از همه جرمها آزادی یابد از بارکی برمن بود، تا طرفی بر آسایم. ,

فرا شیخ بوعبداللّه خفیف گفتند: کی چرا عبدالرحیم اصطخری با سگبانان بدشت می‌رود؟ گفت: تا ازان بار وجود، کی بروست دم زند. شیخ الاسلام گفت: که لذت و خوشی در طلب است، دریافت خوشی نیست، دریافت صدمت است، کی ترا فرو می‌شکند. وله: ,

کوه آتش می‌بینیم زده دریک نفس، یا فریادرسی، یا رفتم ای فریادرس! ,

بقعر دریا رسیدم بیک نفس، یا تو گوی که برای! یا نه دیگر نیست کس نفس را فرا نیافته از پیش و پس، و آن نفس نیست گشته و بس وله ,

3 سفن الوجه التی! بصرتم فی الهوی غرقها بحر الوجود

4 وطف العارف مرتاحاً علی لوح ما عاینه موج الشهود

ابوالقسم العلوی الحسینی،سافر فی البادیة علی التوکل سنین. یقال: لم یضع علی الارض ست سنین فی الحضر والسفر. و کسان لا یحمل معه فی اسفاره رکوة و لایفتر فی الذکر. ,

شریف محمد بن علی بن زید گفت پسر بوالمعالی زید عمری نسابه، فرا شیخ الاسلام که پدر مرا پنج سال مدام هر روز ببوزید می‌فرستادید، پیر بود از صوفیان مرو، شریف گفت: که از وی یک فایده دارم، کی روزی مرا گفت: تا از این علوی خویش بکل بیرون نیایی، ازین کار یعنی تصوف ذره نیابی، یعنی از تجبرو ترفع نسبت. ,

شیخ الاسلام گفت: که چنانست علی بر عرش، او که باو بگوید و باو نبازد، صوفی اوست، ورنه از نسبت چیزی نیاید، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ. پس گفت ویرا: که هزار و دویست امام شناسم ازین طایفهٔ صوفیان، یک و نیم علوی شناسم: یکی ابرهیم سعد است. صاحب کرامت و سخن، ددیگر حمزهٔ علوی است، شاگرد بوالخیر تیناتی٭ او را یک سخنست وی گوید: که در بادیه آن نگاه باید داشت، کی در حضر می‌داری، یعنی صوفی را، که صوفی در سفر در حضر است. شیخ الاسلام گفت کی: ,

ببلخ بود زاهد صاحب کرامات، و پدر شیخ الاسلام باوی صحبت کرده سالها و او را تعظیم داشتی. شریف گوید: که در مسجد حرام بودم، دو رکعت نماز می‌کردم پس مقام ابراهیم، کی خضر فراز آمد و مرا گفت: حمزهٔ خیز و طواف کن، که بخراسان خود رکعت توان کرد، ویرا حکایات بسیار است از فراست و کرامت وی هم صحبت خضر بوده شیخ الاسلام گفت: که پدر من سالها خدمت کرد ویرا، و چون من زادم بهراة دران وقت ولادت و ساعت وی گفت ببلخ: که بومنصور ما را پسر آمد و چنان هن. ,

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه و اتم نوره کی نام بوسعید خراز احمد بن عیسی است بغدادی است و اما مست درین طریق، یگانهٔ بی‌نظیر از ائمه قوم واجلهٔ مشایخ، ویرا کتب و تصانیف بسیار شاگرد محمد منصور طوسی ٭ است، و باذالنون مصری صحبت کرده و با بوعبداللّه نباجی و بوعبید و سری سقطی و بشر حافی ٭ و جز زان از امامان این طایفه است. گویند او پیشین کسی است که در علم بقا و فنا سخن گفت: ,

شیخ الاسلام گفت: که وی خویشتن بشاگردی جنید فرا نماید، خود بار خدای جنید است از یاران و اقران جنید است و ازومه است پیش از وی برفته در سنه سبع و سبعین اوست و ثمانین واللّه اعلم اصل وی از بغداد بوده و بمصر بوده، در محبت صوفیان بمصر و بمکه بود ایام، و مرتعش گوید: که خلق همه وبال اند بر خراز، که چون سخن گوید در چیزی از حقایق. ,

شیخ الاسلام گفت: که از مشایخ هیچکس مه ازو نشناسم در علم توحید، همه برو وبالند، هم واسطی و فارس عیسی بغدادی ٭ و جز ازیشان و گفت: که دنیا ار خراز پر بود نیز بسر می‌آمد. ,

و گویند که از بهر آنرا خراز گویند، کی خرز مهره می‌کرد و بیرون می‌کرد گفتند: این چیست که می‌کنی؟ گفت: خود را درین مشغول می‌کنم، پیش از آنکه مرا مشغول کند. وی امامست یگانهٔ جهان. ,

آنکه گفت: کی ترا یافتم از خود برست، نه بغایت جوینده، نه نیست هست. علامة الوجود الفنا، و دلیل الفنا البقا، فی سر اهل الاسباب، و رسم اهل العلایق غایت همت تو دریافتست نه یافت. در جست دریافت برسیدی، وزیافت بوی نه چشیدی. نه توانی که او یابی مگر باو وله: ,

2 مانال من نالکم الا بفضلکم فما ترون اذا فی فک ماسور

3 اقل من عدة یرتاد صاحبها یوماً تفوز بها فی بذل میسور

هر کی ترا جوید بخویشتن، نه ترا شناسد و نه خویشتن، کاشک دانند از رهی ترا دارد چرا جوید؟ ور ندارد از کجا آرد؟ ای جسته نه از کوی وای یافته پیش از کئی! حق بکلیه وا خویشتن منسوبست، پس هر که جزو بوی زو می‌جوید محبوبست، کی سکون غفلتست و وجود رعونتست با مولی در صحبت چه حیلتست؟ ,

آثار خواجه عبدالله انصاری

18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی