و هومن اجلة مشایخ بغداد: من فتح له شیئی من غیر مسئلة فرده و هو محتاج الیه، احوجه اللّه الی ان یاخذ مثله بمسألة و اسند الحدیث. ,
کنیت او ابوعلی است،گویند از استادان جنید و بوحمزه٭ است اما از اقران ایشانست و از متقدمان مشایخ است شاگرد سری سقطی و بشر حافی٭ جنید گوید: که حسن مسوحی راچیزی گفتم در انس گفتم: ما الانس؟ قال: لومات من تحت السماء ما استوحشت. گفتم انس چیست؟ گفت: ار خلق بیک بار بمیرند، مرا ملامت نیاید، و وحشت نگیرد ,
سخن محمد نفیسه با محمد عبداللّه گازر را، که ویرا هفتهٔ فراموش کرده بود جاء تنها عذر خواست که ترا فراموش کردم گفت: رنجه مشو! که اللّه تعالی وحشت تنهائی از دوستان خود برداشت. ,
للسمنون٭: علیک یا نفس بالتخلی، فالعیش فی الانس والفقر والتسی. قال ممشاد٭ حقیقة الانس الاستیحاش من نفسه بذکره. ,
قال الشبلی٭ الانس الانفراد بعد و جدا لذکر. و قال الخراز٭ هو انفراد القلب بالمحبوب. و قال الجنید٭ سرور القلب بحلاوة الخطاب. و قال رویم٭ ان تستوحش من غیر للّه، حتی تستوحش من نفسک. قال الخراز٭ محادثة الارواح مع المحبوب فی مجالس القرب. سئل الانطاکی٭ عن الانس فقال. ان تستوحش الدنیا و اهلها، الا من اهل ولایته الانس باهل ولایته» هو الاستیناس باللّه. ,
بن احمد بن محمد بن یزید بن رویم بن یزید رحمه اللّه، کنیه ابومحمد البغدادی، از اهل بغداد است از اجلهٔ مشایخ و رویم فقیه بود و عالم مذهب داود صباهانی و مقری بوده، قرآن را برادریس بن عبد الکریم حداد خوانده بود. و گفتهاند: که کنیت او ابوبکر است، و نیز گفتهاند: ابوالحسین و ابوشیبان در سنه ثلث و ثلثمائه برفت از دنیا. ,
شیخ الاسلام گفت: که رویم خود را شاگرد جنید مینمود، از یاران ویست، و مه ازوی. و من موئی از رویم دوستر دارم از صد جنید. و بوعبداللّه خفیف٭ گوید: که هرگز دیدهٔ من کس ندید، که در توحید سخن گفتید چنانک رویم. ,
سئل روی عن التصوف، فقال: هوالذی لا یملک شیأ و لا یملکه شیٔ و هم وی گفت: بالهدایة سادوا، و بالعلم استبصر وا بالنور عرفوا و به وصلوا. شیخ الاسلام گفت: که رویم سید است تلبیسی، خود را بتوانگری و مهتری فرا نمودی، وکیل قاضی بود، ویرا چهار بالش بود باحتشام بود تمام، بوعمرو زجاج٭ خدمت جنید میکرد یک چند. جنید گفته بود ویرا: که نگر به نزدیک رویم نشوی! چون زجاج را عزم رفتن خاست با خود گفت: من از بغداد بروم، رویم ندیده باشم، چون کسی پرسد، چه عذر آرم؟ پنهان از جنید بر روی شد، ویرا دید در چهار بالش واحتشام تمام، ,
چون خالی شد، دخترک فراز آمد از آن وی نزدیک وی، رویم گفت بوعمر ورا: که این اصحاب تو می گویند مرا، کی چرا این شغل بنگذاری؟ و در میان ما آی چگونه آیم؟ چرا شغل این کودکان بنه سازند تا بیایم. ایشان را خبر از آنچه ازو یافتم و ایشان را علم توحید گویم، ,
کنیت ابویعقوب، شیخ ری و جبال، و در وقت خویش اما وقت بود. شیخ الاسلام گفت عظم اللّه کرامته: کی وی امام بود این طایفه را بشکوه طرق. درین کار تلبیسی طریق ملامت داشته مردمان بر خویشتن شورانیدن و قبول ایشان بخویشتن ویران کردن و خود را از چشمها بیفگندن شاگرد ذوالنون مصری بابوتراب نخشبی و یحیی معاذ رازی٭ و جز از آن صحبت کرده رفیق بوسعید خراز٭ بوده در سفرها. وی عالمست متدین، ویرا مکاتبات است بجنید سخت نیکو، یگانهٔ جهان بوده در طریق ملامت و ترک تصنع و ترک جاه و مخلص در کردار در سنه ثلاث و ثلثمائه برفته از دنیا بدر مرگ گفت: الهی خلق تو با تو خواندم بجهد. و هر که توانستم در خود بکردم، آن بد مرا بیکی بخش ازیشان، پس رفت. بخواب دیدند ویرا گفتند: حال تو؟ گفت: اللّه مرا گفت: که آن باز دیگر باره گوی! باز گفتم گفت ترا بتو بخشیدم. ,
شیخ الاسلام گفت: که آن دانی چرا گفت؟ گفت ترا بتو بخشیدم، که میان او و میان خود واسطهٔ و وسیلهٔ در نیاورد. که در میان اینان و او وسیله و واسطه هم او بود ,
شیخ الاسلام گفت: وصیت کرد یاران خودرا، که یکدیگر را بناز دارید، که آنکه شما را میباید، هم از شما بیاید میان اینان وسیله و ترجمان هم ایناناند، یعنی این طایفه. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر مفید٭ جرجرای گوید، کی یوسف حسین رازی گفت: که چنان شدهام، که سخن من جز اللّه بنمیشنود. ,
المحب امام المحبة. و گفتهاند: کی سمنون بن عبداللّه ابوالحسن الخواص و نیز گفتهاند: کی کنیت ابو ابوالقاسم بود. وقتی خود را کذاب نام کرده بود تا نه گفتندی که کذاب، باز ننگرستی. سمنون المحب گویند ویرا، که وی یگانه است در علم محبت کی همه عمر ازان گفت ,
باسری سقطی صحبت کرده و محمدعلی قصاب و ابواحمد القلانسی٭. از اقران جنید و نوریست از مهینان مشایخ عراق بوده، پس جنید برفته از دنیا. ,
سمنون گوید: که محبت رهی را صافی نشود تا زشتی بر عالم ننهد وانشد: ,
4 قوم اذا هجروا من بعد ما وصلوا ما توا و هم یهوون کم بعثوا
کنیه ابوالاصبع بمکه شیخ بوده بشام بمرد، ویرا بخواب دیدند پرسیدند: کی حال تو؟ گفت: حاسبونا فقد ققواثم منو افاعتقوا. شمار بمن در گرفتند خرد خرد پس منت نهادند، و بیک بار فرا گذاشتند. شیخ الاسلام گفت: که محمد با معتز بوده از هری مرد صاحب ادب بوده و علم، هر کی او را گفتندی: که فلان کس بمرد، وی گفتی و حصل ما فی الصدور. ,
شیخ الاسلام گفت: که حبیب عجمی گفت: درین آیت، واذکر عبدنا ایوب. گفت: یعطی ویثنی. شیخ با عبدالرحمن صابونی این بشنید زیادت کرد گفت: ویمنح و یمدح. شیخ الاسلام گفت: که، ,
بوده بمغرب، سیاه بود، چون در سماع آمدی سپید شدی. او را گفتند: که حال تو میبگردد. گفت: ارتو ازان آگاهید، که من آگاهم، حال بر تو هم بگردید. میمون المغربی من اهل المغرب و کان من السیاحین و هو من قدماء المشایخ و کان یرافق اباموسی الدبیلی فی الاسفار و کان صاحب آیات و کرامات، حکی انه کان معه جراب و کان کلما اراد شیئا ادخل یده فیه واخر جه منه. ,
شیخ الاسلام گفت: وقتی در بصره قطح افتاده بود، مردمان باستسقا بیرون شدند، و عطای سلیمن٭ با ایشان عطا گوید رفتم بران گورستان، حس شنیدم باز شدم: ,
دیدم در چهار طاقی ازان گور نشسته، دست بر زانوی خود میزد و با خود چیزی میگفت. فرا شدم سلام کردم، سعدون گفت: و علیکم السلام عطا و من کشف عنک الغطا؟ پس گفت: عطا آن چه قوماند نفخ فی الصور ام بعثر ما فی القبور؟ گفتم: باستسقا آمدهاند، تنگی افتاده است. گفت: تو با ایشان آمدهٔ؟ گفتم: آری. گفت: بقلب سماویام بقلب خاوی؟ گفت: خواهی که من آن ترا بخواهم تا باز گردید. گفتم: خواهم چرا نخواهم گفت: خداوندا! بآن راز دو شینهٔ من بر تو. باران در استاد و گفت: عطا! تا تربند مرو که تا نتربند، نباید شد. ,
از زهاد بصره است سید وقت. بیمار بود در آفتاب خفته بود، او را گفتند: چرا در سایه نمیآیی؟ گفت: میخواهم که با سایه آیم اما ترسم مرا گوید کی در راحت نفس خود، گام برگرفتی. ,
شیخ الاسلام گفت: که سباع موصلی گوید: کی داود گفت :خداوندا! مرا گفتی دست و پای وروی بشوی خدمت را، کنون با صحبت میخوانی، دل من چه چیز بشوید؟ گفت: الهموم الاحزان تیمار و اندوه. ,
شیخ الاسلام گفت: که درین طریق ازین منزل چاره نیست، و همه چیز از چون خویشتنی زاید، مگر شادی که از اندوه زاید. و گفت: این کار را بها نیست، یعنی صحبت صحبت حق را، اگر بودی آن بها، ناکامی و رنج بودی، وانشد: ,
4 ان حزنی فیک حزن عجب ولدته فیک امات الفرج
کنیه ابوالحسن، مردی بزرگ بوده، و از قدیمان مشایخ سپاهان، شاگرد محمد یوسف بنا٭ بود، از اقران جنید بوده، او را بوی مکاتبت و رسالت بود، با ابن معدان و بابوتراب نخشبی٭ صحبت کرده بود. عمر و عثمان مکی٭ را که می سی هزار درم وام برآمد بمکه، وی همه آنبداد بیآگاهی وی سفینه بمکه فرستاد القصه: علی سهل گوید: نه حلالست بسوی ما، کی این طایفه را درویشان خوانند، که ایشان توانگرین خلقاند. ,
شیخ الاسلام گفت: کی پادشاه کی جامهاءٍ نیکو فرا دنیا داران داد فرحامه فرا درویشان داد. و طعام پاکیزه فرا ایشان داد، مزه فرا ایشان داد. للمرشدی: یعیری قومی علی الملبس الدون الابیات. ,
علی سهل گفت: اعاذ نا اللّه و ایاکم من غرور حسن الاعمال مع فساد بواطن الاسرار. و هم وی گفت: التصوف التبری عن من دونه والتخلی عن من سواه و پرسیدند از وی از حقیقت توحید، گفت: بعید من الظنون قریب فی الحقایق. ,
و انشد لبعضهم: ,