نام وی احمد بن محمد محمدبن زکریا بود، از نسا بود، بمصر نشستی. شیخ عباس ویرا بمصر دیده بود و شیخ عمو بمکه. عباس مرا گفت: که کسان آمدندی بوی هموار بر در سرای وی اسپان و ستوران بودی، کی بزیارت وی آمدندی «و بمصر بیشتر فاز و» شوند که مصر بزرگست عباس گفت" که وقتی قومی آمده بودند بزیارت و بر در سرای ستوران بود. شیخ بوالعباس مرا فرا در فرستاد، که ستوران نگاه دار! بر دل من گذشت، کی نیک کاری فرا دست آوردم، از خراسان بمصر نه به آن آمدهام کی ستور داری کنم، من خود فراغتی داشتم آنجا، در ساعت کس فرستاد گفت: شیخ میخواند، در شدم شیخ گفت: هروی! هنوز فرو گورنه بردهٔ، وزود بود کی تو در صدر نشینی، و بر در سرای تو ستوران باز دارند و تو کس میباید کی آنرا نگاه دارد. ,
شیخ الاسلام گفت: آن چنان بود، کی آن شیخ گفت: که هموار برد سرای عباس ستوران بوی، و سلطانیان آمدندی «بروی پیوسته به نیکوئی». ,
القصه شیخ عمو گفت که شیخ بوالعباس نسوی گفت بمکه که از احمد بن الحسین شنیدم، کی از ابراهیم بن محمد الواعظ شنیدم که گفت: الاشارة رعونات طبع لا تقدر السر اخفاه فیظهر باشارة: ,
و من المتأخرین، «شیخ الاسلام گفت کی»: ,
نام وی احمد بن محمد محمد بن عبدالکریم بود. شیخ آمل و طبرستان صاحب کرامات عظیم و فراست تیز و متدین، بمذهب احمد امام بود این کار را، و حنبلی بوده ظاهر و یگانه و قبله و غوث زمان خویش. تا زنده بود رحلت بوی بود. وی گفته بود: که این بازارک ما با خرقان افتد، کی پس وی با خرقانی گشت. قصاب را گفتند: که شیخ سلمی طبقات کرده مشایخ را. گفت: نام من دران نیاورده؟ گفتند نه! گفت: هیچیز نکرده، در کار هاریو کان دور فرا بوده و بیشتر مشایخ چنان بودهاند، کی هاریو کان را بزرگ را بزرگ داشتند و نیکو، کی هاریوکان نیکو دل بودند. ,
شیخ بوالعباس گوینده بود، هموار میگفتی، خاموش کم بودی یا در نماز بودی، و قبلهٔ این کار آن وقت او بودی، و قبلهٔ این کار آن وقت او بودی، و در ایام من بوده من همواره میگفتی فرا شیخ عمو: کی میخواهم که سه پیر را زیارت کنم: شیخ بوالعباس قصاب بآمل و شیخ احمد نصر بنسا و شیخ بوعلی سیاه بمرو٭ و مرا گفت میبخواهم رفت وقت بهار، ترا با خود ببرم. او خود نبرد و روزی نبود. لکن پیوسته کس میآمدی از نزدیک وی بخانگاه عمو، و من احوال و سخن وی میپرسیدید کی کس را احوال و سخن وی چنان معلوم نیست کی مرا. وی گفته کی وقت کیمیاست. ,
شیخ احمد کوفانی گفت: که همه شب فریاد فریاد میکردید و سخن میگفتید بآخر گفتی: ما بکی شیٔ ما بکی شیٔ لیس کمثله شیء یعنی ما بقی شیء. ,
شیخ الاسلام گفت: دو تن دیدهام، کی از وی سخن برمت؟بازدانست گفتی یکی شیخ بوعلی گارز حکایت آن جوان و سگ که دید که گفتند: کار بنماینده است نه بیننده او بگفته ازو. دیگر شیخ محمد قصاب آملی٭ شاگرد وی بود و مذکری کردی. شیخ بوالعباس ویرا از مجلس داشتن باز داشته بود، کی عام را سخن نگوی کی سخن وی بلند شد. ,
را شافعی کهین میخواندند از بزرگی وی و فقیه عراق بود، در بغداد جنید دیده و صحبت کرده و قاضی بود نام وی احمد بن عمر بن سریج الفقیه، در سنه ست و ثلثمائه برفته از دنیا، با بوعبداللّه صوفی کبیر. ,
شیخ الاسلام گفت: کی عبدالعزیز بحرانی، بکران مجلس بوالعباس سریج شد گفت: ایها القاضی!کی شوان گو سپندان به بگوشد بعصا؟ گفت آنگه کی داند کی بر وی کی شوان است؟ وی بانگ وی بانگ بکرد و از هوش بشد، چون باهوش آمد بوالعباس گفت: کی بروز گار. ,
با پیر شما جنید٭ بودهام و صحبت کردهام اکنون این فقها مرا مشغول کردهاند. ارچنانست کی خواهید شما را روزی نهم خاص شما را سخن گویم ازین باب. ,
شیخ الاسلام گفت: که آن رقیب دل بودید، و آن عصا نظر بودید و آن شوان که او میگفت مرید بودید. ,
امام بوده بری، صحبت کرده بابوالقسم رازی و با نابلوسی بوده بمصر، ببر ازین طایفه حتساب کرده بود پوست وی فرو کشیدند. فارس حمال بوده از بوالسین نوری٭ حکایت کند وی گوید: که وقتی نوری دیدم کی بیرون آمد از بادیه و نمانده بود از وی مگر خاطر سوخته و گداخته مردی ویرا گفت: ای شیخ! مساله گفت: بپرس. گفت: هل تلحق الاسرار ما تلحق الصفات؟ قال: لااعلم ان اللّه اقبل علی الاسرار فحلمها واعرض الصفات فمحقها ثم انشأ یقول: ,
2 بدا وان بدا غیبنی هکذی صیرنی از عجنی عن وطنی غرنی شردنی
3 حتی اذا غبت واصلنی حتی اذا وصلته واصلنی یقول لایشهد مااشهد اویشهدنی
شیخ الاسلام گفت: کی نوری وقتی از سفر در از باز آمده بود سوخته و گداخته باز نمیشناختند گفتند چونی؟ گفت: ,
بوده مروزی کنیت ابوالحامد از اصحاب بوعثمن حیرب است و محمد فضل بلخی٭ دیده و رقیق دل بوده و مولع بسماع. بوعمر و نجید٭ گوید: که احمد بن سری از بوعثمان پرسید: کی سماع چیست؟ گفت: مستمعان سهاند: مریدست و عارف و مستقیم. ئس تفسیر کرد: المرید یسمع فیغلب السماع علیه بعجزه فیصح و بتحرک فی اول سماعه لضغفه عن حمل مؤنة السماع والعارف یسمع او یجتهد فی ان لا یظهر علیه من السماع شییء، فاذا غلبه صلح صیحة مغلوب و هو فیها معذور. والمستقیم یسمع و لا یتکلف فیه، فان حفظ سکن وان از عج انزج و لا یتکلف فی ذاولا فیذاک و هواتم حالا وسلم ,
کنیة ابوالمغیث از بیضاء پارس بوده، شیخ الاسلام گفت: کی وی نه حلاج بود، کی بسبب ویرا حلاج لقب کردند. القصه بواسط و عراق بود، صحبت کرده بود با جنید و نوری و شاگرد عمر و عثمان مکی٭ بوده و فوطی و جز ازیشان از مشایخ. گویند که بخراسان آمد، پنهان بمرو آمد، ویرا دیدند و خلق در کاروی متفاوتاند. قومی گویند زندیق بود مشعبذ و قومی گویند محقق بود موحد. ,
شیخ الاسلام گفت: کی مشایخ در کار وی مختلف بودند و بیشتر ویرا رد کنند، مگر سه تن که ویرا بپذیرند از مشایخ: یکی بوالعباس عطا و شیخ بوعبداللّه خفیف و شیخ ابوالقاسم نصرآبادی٭ دیگر کس از مشایخ ویرا نه پذیرند و من ویرا نه پذیرند و من ویرا نه پذیرم «نه» رد کنم شما همچنین کنید، ویرا موقوف گذارید، و آنکس که او را بپذیرد، دوستر ازان دارم که رد کند. بوعبداللّه خفیف ویرا گوید امام ربانی. شیخ الاسلام گفت: کی من شیخ بوعبداللّه با کو را پرسیدم: کی حلاج چه گوئی؟ گفت: من همین پرسیدم از استاد خود بوعبداللّه خفیف. گفت چه گویم در حق کسی که میگوید: ,
3 وحدنی واحدی بتوحید صدق ما الیه من المسا لک طرق
4 هو حق الحق للحق حق لابس ملبس حقایق حق
یگانهٔ مشایخ شام بود از مشایخ و از اجلهٔ ایشان، و عالم بحقوق حقایق. صحبت کرده بود با بوعبداللّه جلا و اصحاب ذوالنون٭ در سنه عشرین برفته و ثلثمائه، با شیخ بوعمران مزین رازی و بوالحسین دراج٭ او گوید: چنانک فریضه است ور پیغامبران اظهار آیات معجزات فریضه است بر اولیاء اللّه تعالی پنهان داشتن کرامات، تا خلق در فتنه نیفتند. و هم وی گفت : اذا صفت الارواح بالقرب اثر علی الهیا کل انوار المرافقات و قل من ضمنت شیء. ,
و هم وی گفت: التصوف رویة الکون بعین النقص بل غض الطرف عن کل ناقص یشاهد من هو منزه عن کل نقص. ویرا کتابیست رد بران کس که قدم ارواح گوید و شواهد آن. ,
او محمد بن حامد الترمذی، کنیة ابوبکر، از مشایخ خراسانست. احمد خضرویه دیده و جز ازو، و پسروی بونصر از یگانهٔ فتیان خراسان بود. محمد حامد گفته: کی سرمال و مایهٔ تو، دل تو ایذ. چون دل خود مشغول کنی بهواجس ظنون، و ضایع کنی اوقات خود بچیزهاء که ازان که ترا بسر است چگونه سود کنی بر زیان شدن مایهٔ سرمال؟ ,
شیخ الاسلام گفت. که شبلی٭ گفت: که این سرک وقت خود که داری بناز دار، که تا جاویدان بران صحبت میباید کرد، آنجا سروقت ندهند آن از اینجا باید برد: ارجعوا وراء کم با منافقان خواهند گفت. ,
شیخ الاسلام گفت: که صوفی دل ایذ و وقت ایذ و زندگانی که اگر «از» صوفی وقت و دل نیکو و فارغ بشود چی بماند؟ و گفت: که فراغت دل، خانهٔ حق ایذ و گفت: که مومن ابن الوقت باشد نه این یعنی العمل. و هم محمدحامد گفت: اذا تمکنت الانوار فی السر نطقت الجوارح بالبر. و هم وی گفت: و هم وی گفت: الولی فی ستر حاله ابداً، والکون کله بنگر علیه. ,
از مهینان مشایخ ری بوده، کنیت او ابومحمد است، بمکه مجاور بوده سالها باورع، و حق بگوینده بیباک و غالب قوت. صحبت کرده بود با شیخ عمران کبیر و باحفص نشابوری دیده بود، واصحاب بایزید٭ ویرا بزرگ میداشتند، بیش از عشر و ثلثمائه برفت از دنیا. گفت: الجوع طعام الزاهدین والذکر طهام العارفین. و هم وی گفت: صیانة الاسرار عن الالتفات الی الاغیار من علامات الاقبال علی اللّه تعالی. ,
شیخ الاسلام گفت: کی عبداللّه خراز گوید: من منع حق اللّه فی شیبته لم یعن فی کبره. قال یوسف بن الحسین لم ارمثل عبداللّه ولارآ عبداللّه مثل نفسه. ,
ابوالحسن بنان بن محمد بن حمدان بن سعید المصری گفتند که باصل از واسط بود بمصر نشستی و آنجا برفت از دنیا در ماه رمضان سنه ست عشرة و ثلثمائه. وی از مهینان مشایخست و گوینده بود بحق و امر معروف او را مقاماتست مشهور و کرامات ظاهر. با جتید صحبت کرده بود و خراز و از مشایخ آن وقت، گویند که از استاذان حصری است. ,
شیخ الاسلام گفت: کی وی نه حمال بود، کی وی امام بود ابن طیلون ویرا در خانه کرد در چاه باشیر، که احتساب کرده بود و امر معروف. روز سدیگر بیرون کردند. گفتند او را مگر ترا رنج بود ازشیر؟ گفت: نبود رنج، جز آنکه شیر مرا میلیسید، ودر آب دهن شیر فقها را خلافست. ,
شیخ بوعلی رودباری٭ حکایت کرده از وی، بنان گفت: من کان یسره ما یضره متی یفلح؟ پرسیدند ویرا از مهینه احوال صوفی. گفت: الثقة بالمضمون والقیام بالاوامر و مراعات السر والتخلی من الکونین بالتسبب بالحق. قال الدقی سمعت بنان یقول: ان افردته بالربوبیة افردک بالعنایه والامر بیدک ان نصحت صافوک و ان خلطت خلوک. ,
بنان حمال گوید: کی در تیه بنیاسرائیل میرفتم، شخصی دیدم مهول بجای آوردم کی از اهل غیبست نه از شیطان. ویرا گفتم: مرا وصیتی کن: گفت: بنان! ان کان اللّه اعطاک من سرسره سراً فکن مع ما اعطاک و ان کان اللّه لم یعطیک من سرسره سراً فکن علی الظاین من المسلمین و علیک بکتبه و حدیث رسوا اللّه . ,