از اصحاب باحفص حداد٭ از قدیمان مشایخ نشاپور و مهینان ایشان پس باحفص حداد و حمدون گازر وسلم الباروسی و علی نصر آبادی٭ صحبت کرده با شیخ بوعثمان حیری٭ پیوسته، تا آنگاه کی برفت در قدیم برفته در اربع و ثلثمائه در آن سال کی یوسف حسین رازی برفت و پهلوء با حفص در گورست. وی گفت: التوکل ان یأکل بلا طمع ولاشره. و هم وی گفت: من اراد ان یبصر طریق رشده فلیتهم نفسه فی الموافقات فضلاً عن المخالفات. ,
«بن اسماعیل الخواص» کنیت او ابواسحاق. شیخ الاسلام گفت: که وی از اهل عسکر است یگانه در طریق توکل و تجرید، و یگانهٔ مشایخ در وقت خویش، از اقران جنید و نوری٭ بوده، و پیش ازیشان برفته از دنیا در قدیم در سنه احدی و تسعین و مائتین ار درست شود. و یوسف حسین رازی ویرا بشسته و دفن کرده به وی و گور وی آنجاست. ویرا در سیاحات و ریاضات مقاماتست و حکایتهاست عجب ویرا. و چون وی برفت از دنیا، جنید گفت: که بساط توکل در نور دیدند. استاد جعفر خلدی و از سیروانی مهین٭ و جز از ایشان گویند که بغدادیست و پدر از آمل بوده ویرا پنجاه حج آرند، هر سال هزار فرسنگ ورد او بود، و هربار بر راهی دگر رفتی و وحش و هر چیزی که دیدی، روی بوی کردی توکل درست کردن را. ,
وی گوید:دوازده راه شناسم بادیه را، جز ازین راههاء معروف. وی گوید: در راهی رفتهام برسیم و در راهی برزر، و در راهی بر ماران. ویرا گفتند: نماز چون میکردی؟ گفت: سجاده برپشت ایشان او گندم و نماز میکردم. شیخ الاسلام گفت: کی وی امامست. و ویرا کتب است و کتاب اعتقاد است، من آنرا دیدهام و وی صحبت دار خضر بوده . ,
شیخ بوبکر کتانی٭ گوید که وقت خواص از سفر باز آمده بود ویرا گفتم: این بار در بادیه چه شگفتی دیدی؟ گفت: خضر فرا من رسید، مرا گفت، ابراهیم خواهی که با تو همراهی کنم؟ گفتم نه. گفت: چرا؟ گفتم اورشکن است ترسم که دل من در تو بندد. گفتند: که کتانی از وی پرسید: کی چرا؟ وی جوابی نگفت. ,
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوالحسن خرقانی٭ مرا گفت: در میان سخنان که با من میگفت که ار با خضر صحبت یا وی توبه کن، و اگر از هری شب بمکه شوی از آن توبه کن. ,
نام وی احمد بن محمد بن الحسین و گفتند: که حسین بن محمد، و کنیت ابومحمد و کنیت پدر ابوالحسین و گفتند: که نام جریری عبداللّه بن یحیی بود و از شیخ الاسلام عبداللّه انصاری اناراللّه برهانه و وسع علیه رضوانه این شنیدم: و نیز گفتند: کی این درست نشود و بکنیت معروفست، وی از مهینان اصحاب جنید٭ بوده، و پس جنید برجای جنید جریری بنشاندن از زیرکی. وی عالم بود از علماء مشایخ قوم، صحبت کرده بود با سهل تستری٭ و جز ازو، در سال هبیره بمرده در تشنا مار ور پای و زحمت در آن جنگ قرامطه، در سنه اثنی عشرة ثلثمائه. و نیز گفتند: که در سنه اربع عشر شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی جریری گفت: کی عزیزتر خلق چهار تناند: عالمی که بعلم خویش کار کند، و عارف کی از سر وقت سخن گوید نه از کراسه و آموخته. و مرید کی با او صحبت میکند باز هیچ تمتع ندارد و قایم باو بیسبب. شیخ الاسلام گفت: کی قایم باو بیسبب او بود تو خود هم سببی، تو باید که نبی تا سبب برخیزد. ,
جریری گوید: الرجاء طریق الزهاد والخوف سلوک الابطال. و هم وی گوید: رویة الاصول باستعمال الفروع و تصحیح الفروع بمعارضة الاصول و لاسبیل الی المقام بمشاهدة الاصول الا بتعظیم ما عظم اللّه من الوسایط و الفروع. و هم جریری گفته: التصوف عنوة و لا صلح. ,
شیخ الاسلام گفت: کی تصوف بطلب و صلح نیاوند کی آن قهر است آن تیر است چون برق از نور اعظم که از بالای درآید. تا به کی اندازد، آنک طالب آنست، آن ازو گریزانست، و انک اهل آنست، ارچه گریزانست، آن بروی شتابانست. و گفت: که او بطلب نیابند اما طلب یابد از بهر آنرا کی نیابد طلب نکند. باید کی خود طلب شناسی، این باب دیگر است. ,
4 یا سادتی زعزت قلبی بالنذر و دقینا بعودات الزبر
نام وی احمدبن محمد سهل بن عطا الادمی البغدادی از علمأ مشایخست و از ظریفان صوفیان، ویرا سخنست نیکو و زبان فصیح در فهم قرآن و کتب دارد بسیار فهم قرآن بر زبان صوفیان، تفسیر قرآن از اول تا آخر بر زبان اشارت، صاحب تصانیف است. صحبت کرده بود با ابراهیم مارستانی و شاگرد او بود و از یاران جنید٭ است. ,
بوسعید خراز٭ ویرا می بزرگ داشت خراز گوید: التصوف خلق و لبس انابة و مارایت من اهله الاالجنید و ابن عطا. بسبب حلاج کشته شده فی ذی القعده سنه تسع و ثلثمائه. و گفتند کی سنه احدی عشره فی خلاقة القاهر باللّه. و ده پسر او در جنگ هبیره کشته شده بیک بار. وی گفته بود: الهی! بنگرستم هر که از تو چیزی یافت از دوستان تو ببلا کشیدن یافت، مرا بلاده ده پسر را بیک بار بکشتند ازان وی در راه حج. وی حلاج را مقبول کرده بود آن و زیرکی حلاج را بکشت بلعباس را گفت: در حلاج چه گوئی؟ گفت: تو خود چندان داری کی باو به نیابی سیم مردمان بازده وزیر گفت: می تعریض گویی! فرمود تا دندانهای وی بیرون کشیدند و میکندند یگان یگان، و بسروی فرو میبردند تا کشته گشت. سئل ابن عطا ما افضل الطاعات؟ ,
گفت: ملاحظة الحق علی دوام الاوقات. شیخ الاسلام گفت: کی بلعباس عطا گفت: ار نیاری کی دست در و زنی، دست در دامن دوستان او زن وی گفت: در تفسیر یمیتنی ثم یحیینی گوید، یمیتنی عنه ثم یحیینی به. از وی پرسیدند: کی مروت چیست؟ گفت: لا تستکثر للّه عملا. لابن عطا: ,
4 اسامی بنفسی ذلة و استکانة الی الخلد العلیا من جانب الکبر
«نام وی احمدبن محمد است» با یوسف حسین رازی و عبداللّه حداد و جریری، و ابن عطا و رویم٭ دیده بود، وی نیکو طریقت بود با استقامت، در نشاپور بوده و وعظ گفته بنشاپور، و سخن گفته، ور زبان معرفت به نیکوتر سخن. از نشاپور برفت بترمذ آمد، خواجه محمد حامد واشگردی شاگرد بوبکر وراق٭ پذیرهٔ وی آمد، و بوسه بر رکاب وی داد، شاگردان وی آنرا! خوش نیامد از رشک ویرا گفتند: که تو آن چرا کردی؟ گفت: من شنودهام کی او خداوند من چون نیکو بستاید و بوالعباس بسمرقند رفت و آنجا نماند در سنه اربعین و ثلثمائه این بوالعباس گفته: من عطش الی حال دهش فیه، فاذا وصل الیه لم یستقر فیه. ,
شیخ الاسلام گفت که هرکه با او نزدیکتر، درو حیرانتر، واسطی٭ آن سخن او بپسندید. هم این بوالعباس را گفتند: کی اللّه را به چه بشناختی؟ گفت: بدانج نشناختم یعنی بعجز معترفم. و هم وی گفت: ادنی الذکران ینسی مادونه و نهایة الذکران یغیب الذکر فی الذکر و یستغرق بمذکور عن الرجوع الی مقام الذکر و هذا حال فناء الغنا شیخ الاسلام گفت کی: ,
هم به نشاپور بود، و شیخ بوبکر طمستانی٭ ایشان گفتهاند: کی شبلی صاحب حال بود، ذرهٔ از توحید نداشت. شیخ الاسلام گفت: آن چنانست که ایشان گفتند کی شبلی در توحید مدعیانه سخن میگوید نه متمکانه. و بوالعباس باوردی و بوبکر طمسانی بزرگانند و شبلی دیدهاند شیخ الاسلام گفت که: ,
نام وی احمد بن محمد بن هرون البردعی الصوفی از شیخ بوبکر طاهر ابهری حکایت کند و از مرتعش٭ وی گوید: که مرتعش گفت هر که دیدار وی ترا منفعت نکند سخن و علم وی ترا منفعت نکند، و هم وی گوید: که بوبکر طاهر ابهری گوید: لا یصلح الکلام الالرجل اذا سکت خاف العقوبة بسکوته. ,
نام وی قاسم بن مهدی زابن بنت احمد بن سیار، و گفتند: که نام وی عبدالواحد بود، و در ستر که عبدالواحد بن علی سیاری خواهر زادهٔ بوالعباس سیاری بود شاگرد وی. بوالعباس از اهل مرو بود، شیخ ایشان ایذ، شاگرد بوبکر واسطی٭ ایذ و عالم بوده در علم حقایق احوال او فقیه بوده، و حدیث بسیار داشت درسنه و اربعین برفته و ثلثمائه، و له لسان فی علوم الحقایق. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوالعباس سیاری گوید: کی بدر مرگ، فرا واسطی گفتند: که ما را وصیتی کن! گفت: احفظو مراد اللّه فیکم. ,
شیخ الاسلام گفت، که سید بوالمعالی زید عمری گفت: کی عبدالواحد سیاری بمرو سرای خود بر صوفیان وقف کرد، سبب آن بود کی دعوتی کرد صوفیانرا رقص میکردند یکی در رقص در هوا برشد و ناپدید شد و هرگز پدید نامد مات عبدالواحد سنة خمس و سبعین و ثلثمائه. عبدالواحد سیاری گوید: که خال مرا گفتند بوالعباس سیاری: گه به چه چیز، مرید نفس خود را ریاضت دهد و چون کند؟ گفت: ورامرها صبر کند و بگذارد و از نهیها بپرهیزد، و صحبت با نیکان کند و خدمت رفیقان کند، و با درویشان نشیند، والمرء حیث وضع نفسه. ثم تمثل و انشاء یقول: ,
4 صبرت عن اللذات حتی تولت نفسی هجرها فاستمرت والزمت
نام وی احمد است. بمکه بوده، با مشایخ وقت سیروانی٭ و جز ازو. گفت: کی بوالحسن بشری٭ مرا گفت، که بونصر ترشیزی گفت که شیخ بوالعباس سهروردی گفت: ,
کی بمنا بودیم روز عید اضحی جمعی انبوه نشسته بود و شیخ سیروانی حاضر قوال چیزی برخواند. شیخ سیروانی برخاست گریان و برفت. قوم گفتند آن چه بود، که وی کرد؟ برسماع منکر شد چه افتاد؟ شیخ بوالحسن سرکی٭ حاضر بود، وی گفت: مرا با خدای عهد است ار او برسماع منکر شد، من هرگز بسماع ننشینم. شیخ بوالعباس سهروردی گفت: من با تو موافقم. دیگر روز برخاستند این دو تن و قومی از مشایخ، در سلام شیخ سیروانی شدند خواستند: کی ازان چیزی گویند وی گفت: روزگاری من بر ریگ میخفتم، و دست بالین میکردم و نشان سنگ بود بر پهلوی من، بسماع مینشستم. اکنون بر فرش مینشستم و شما چنان سوخته، مرا کی حلال بود که با شما در سماع نشینم؟ ,
و من طبقة الرابعه شیخ الاسلام گفت که نام: ,
احمد بن محمد بن افضل است، شاگرد جعفر خلدی پیر شیخ عمو و عباس ویرا عمو سالار بود. القصه شیخ الاسلام گفت که شیخ عباس فقیر هروی مرا گفت: که شیخ بوالعباس نهاوندی گفت: هر که ازین علم سخن گوید: که اللّه نه حجت او بود، اللّه خصم او بود. ,
شیخ الاسلام گفت: کی سخن گفتن از حق سه است: سخن گفتن از ذات او سمع استاد نه، یعنی شنوده از کتاب و سنت. و سخن است از دین و کتاب و سنه و اجماع و آثار صحابه یعنی فقه. و سخنست از صحبت او، هر که ازین سخن گوید، که اللّه خصم او بود، که سمع تو او بود کی باو شنوی. و بصر تو اوبود کی باو بینی. ,
و من المتاخرین «شیخ الاسلام گفت که:» ,