18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار خواجه عبدالله انصاری / طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

نام وی علی بن محمد المزین الصغیر او الکبیر واللّه اعلم. و گوروی بمکه است ازو گویند کی از با بعقوب اقطع حکایت کند،از ان طبقه است از مشایخ. بمکه بوده مجاور و آنجا برفته در سنه ثمان و عشرین و ثلثمائه دران که مرتعش٭ برفت. و کان صاحب لسان و عبارة و کان من اورع المشایخ واحسنهم حالاً. قال جعفر بن احمد کانا المزینان ابنا الخالة. قال المزین الصغیر: اعرف من عثر فی موضع فعقر اصبعه فطلبت منه نفسه قلیل زیت فرای بین یدیه عیناً جاریة من الزیت فما التفت الیها. ,

شیخ الاسلام گفت: کی بوعبداللّه باکو٭ گفت، که محمد نجار گفت: کی بوالحسن مزین گفت: که راهها باللّه بیش‌اند از عدد نجوم آسمان من در آرزو و طالب و نیازمند یکی ازان و نمی‌یابم. ,

شیخ الاسلام گفت: کی وی در موجود غرق بود، ولیکن از عطش سخن می‌رفت، کی عطشان بود، و این طریق چون افراغست هر چند آب بیش خورد بیش باید و سیری ناید، زرآنجا عزیزست کی روید، هر کی ترا بیند، می‌بیش جوید. بوالحسن مزین گفت: من استغنی باللّه احوج اللّه الخلق الیه. ,

شیخ الاسلام گفت: کی بوالحسن مزین برسید فرا شیر ناگاه، گفت: ثم اماته فاقبره شیر برجای بمرد. چون بر سر کوه رسید، گفت: اذا شاء انشره. شیر زنده برخاست برپای. ,

شیخ الاسلام گفت: کی نام وی علی بن محمد بن سهل، از مهینان مشایخ دینورست و بمصر بود، و آنجا برفته در سنه ثلثین و ثلثمائه. و شیخ بوسعد مالینی گوید: کی وی شب برفت! از دنیا نیمهٔ رجب، سنه احدی و ثلثین. ,

٭ که وی استاد شیخ ابوالحسن قرا فی بود، و بوعثمان مغربی و دقی. بوعثمان مغربی گوید: کی هیچکس ندیده‌ام از مشایخ، روشن‌تر و نورانی‌تر از بایعقوب نهر جوری. و با هیبت‌تر و روشن‌تر از ابوالحسن صایغ دینوری. شاگرد بوجعفر صیدلانی بود صاحب سخنست و معاملت نیکو، با اخلاص. ,

وی گوید: دوبار از دنیا بیزار باید شد: یکبار بیرون آی خلق روی بقبول بتو نهند، باد نیاشو نه باشغل و حرص چندان، که قبول از تو فرا برد باطن بسلامت گذار. ,

و هم وی گفت: من فساد الطبع التمنی والامل. و هم وی گفت: کی مشایخ ما گفته‌اند: من تعرض محبته جاءته المحن والبلایا بالا وقار و هم وی گفته: محبتک لنفسک هی التی تهلکها از وی پرسیدند: کی مرید که ایذ و صفت وی چیست؟ این آیت برخواند: ضاقت علیهم الارض بما رحبت. ,

و گفتند کی نام وی ابوالحسین بن عبداللّه بن بکر است، و کنیت او ابوعبداللّه و گفتند «کی کنیت او ابوعبید و نام وی احمد بن محمد بشوش در گور و خلاف یا در آمیخته‌اند، اما در سترکی در طبقات است؛ نام وی حسین بن عبداللّه» کنیت بوعبداللّه از اهل بصره بوده، سی سال در سرب بود در سرای خود بیرون نیامد گفته‌اند که طعام نمی‌خورد می‌تعبد کرد و اجتهاد، اهل بصره ویرا بیرون کردند بشوش رفت و آنجا برفت گوروی آنجاست. ووی عالم بود بعلوم این قوم، وویرا تصنیف است درین باب و صاحب لسان و ورع. ,

شیخ الاسلام گفت: کی وی روز آدینه بر در مسجد بصره ایستاد بود، شاگرد خود را گفت: این خلق را بینی، این همه آگین بهشت‌اند، این کارک ما را افتاده، و مسجد بصره آن وقت چنان بود از انبوهی که خلق سجود نمی‌توانست کردند بر زمین، روی بر پشت یکدیگر می‌نهادند و گفت: که الحسین صبیحی گوید که آرزومندست باید، که شراب دهند هشیار گردد. ,

وی گفت: الغریب هوالبعید عن وطنه و هو مقیم فیه. و هم وی گفت: الغریب الذی لا جنس له. و هم وی گفت: الغریب الذی من صحب الاجناس. شیخ الاسلام گفت. که بوالحسن سیوطی ازین طایفه بود. ,

شیخ بوعلی رودباری گوید: کی هارون گفت صاحب سهل که با شیخ بوالحسن سیوطی بودیم در بادیه، چون گرسنه شدیم و حیله نشناختیم و راه ندانستیم. بوالحسن بانگ گرگ کردی تا جای که سگ بودی آواز دادی وی با آن آواز سوی آن حله شدی دانستندی که آنجا مردم است وحی است یارانرا چیزی آوردی از طعام. ,

کنیه ابواسحق از اجلهٔ مشایخ شامست از اقران جنید و بوعبداللّه جلا٭ و جز از آنک عمر یافت بسیار و بطبقهٔ سدیگر کشید، در سنه ست و عشرین و ثلثمائه برفت از دنیا، صحبت او با مشایخ شام بوده، و ذوالنون دیده و ملازم بوده فقر را، بر تجرید و زندگانی نیکو دران و دوستی با اهل آن. ,

ششیخ الاسلام گفت اناراللّه برهانه: کی وی سی سال یک سفر کرده بود، تا دل خلق بر صوفیان بقبول آرم وراست کنم، از بی‌اندامیها که کرده بودند متحرمان بی‌ادب وی آن همه بصلاح آورد، نگر چه جوانمردی داشت و قبول باین قوم «باز خواندن کی همه عمر خود فرا کرد تدارک و صلاح فساد کسان که باین قوم» باز خوانند. جزاهٔ اللّه عن الاسلام و الطریقة خیراً ابراهیم قصار گوید: قیمة کل انسان بقدر همته فان کانت همته الدنیا فلا قیمة له وان کانت همته رضا اللّه فلا یمکن استدراک غایة فیمته و لا الوقوف علیها. ,

ابراهیم مرادی گوید، کی مردی پرسید ابراهیم قصار را: هل یبدی المحب بحبه او هل ینطق به او هل کتمانه؟ فانشاً یقول متمثلاً، ,

4 ظفرتم بکتمان اللسان فمن لکم بکتمان عین دمعها الدهر تذرف

من اصحاب الجنید٭ و کان قریب السن منه و کان الناس یعدونه من اقران الجنید و کان یعد نفسه من اصحابه کذی وجدت فی التاریخ. ,

شیخ الاسلام گفت: کی جنید گوید: کی بجوانی در بغداد می‌گشتم در ویرانهٔ شدم، شیخ بوجعفر حفار بغدادی را دیدم، رنجه شدم که او نشایست و کراهیت بوی رسید. کی چرا آمدم؟ در خجلی گفتم: ای شیخ! سخن بگوی تا باز گردم گفت:‌ چه گویم؟ گفتم: راه باو چونست؟ گفت: بشارت ترا اراونه جویاء تو ایذ، نه تو جویاء راه او ایذ ار او ترا نمی‌بایدی، تو راه باو نمی‌پرسید شیخ الاسلام گفت، که بوجعفر شومانی گوید ازین طایفه است گفت صدیقک من خذرک الذنوب و رفیقک من بصرک العیوب، و اخوک من سایرک الی علام الغیوب ,

شیخ الاسلام گفت: که بوجعفر صیدلانی استاد بوالحسن صایغ دینوری بود و وی بغدادیست از اقران بوالعباس عطا و بمکه بود مجاور سالها و بمصر برفته، و گوروی بر پهلوی گور بوبکر زقاق مصری است، صحبت کرده با بوسعید خراز استاد ابن الاعرابی . ,

شیخ الاسلام گفت: که بوالحسن صایغ٭ گوید: که استاد من گفت: کی بوجعفر صیدلانی: کی با اول ایام ارادت من مصطفی بخواب دیدم نشسته در صدر، و جمعی مشایخ ازین طایفه گرد برگرد او. مصطفی برنگرست در آسمان باز کشاند و فرشته فرود آمد طشت و ابریق دردست پیش یک یک مینهاد، دست می‌شستند، چون فرا من رسید گفت برگیریت که او نه ازینان است ابریق دار گفت: او نه ازیشانست، طشت برداشت و برفت. من گفتم : یا رسول اللّه! من نه ازیشانم، اما دانی که من ایشان را دوست دارم. مصطفی گفت: کسی که اینان دوست دارد ازینانست طشت باز آوردند، تا من دست بشستم. مصطفی می‌نگرست درمن، و می‌خندید گفت: که ما را دوست داری با مائی. ,

از مهینان مشایخ نشاپور است، صحبت کرده با بوعثمان حیری٭ و با حفص دیده، یگانه بود در خوف و ورع و زهد. در سنه احدی عشرة و ثلثمائه برفته از دنیا. وی گفت: تکبر المطیعین علی الصاة بطاعتهم شر من معاصیهم و اصر علیهم. ,

بوجعفر حمدان گوید: جمال الرجل فی حسن مقاله و کماله فی حسن صدق فعاله. و قال: علامة من انقطع الی اللّه علی الحقیقة ان لا یرد علیه ما یشغله عنه.ابوجعفر الفرغانی نزیل بغداد من اصحاب الجنید٭ و رواة کلامه، واسمه محمد بن عبداللّه، هکذی رایت فی التاریخ، قال ابوجعفر الفرغانی: التوکل باللسان یورث الدعوی، والتوکل بالقلب یورث المعنی. ,

شیخ الاسلام گفت، کی بوعبداللّه باکو٭ گفت: که شیخ بوجعفر فرغانی، خادم بوعثمان حیری بود روزی پیش بوعثمان می‌رفت، رکاب‌دار وی بود در نشاپور گلی بود سیاه و وحل عظیم، چون نمی‌و بارانی باشد. وبوعثمان بر اسپ بود، کی وی ستام داشت و می‌رفت، بر دل وی بوجعفر چیزی بگذشت: کی او بر اسپ چه داند، کی ایذر فرا چونست یعنی از دشواری ساعتی بود بوعثمان از اسپ فرو جست و ویرا گفت برنشین! گفت: ای شیخ! زینهار این چیست؟ می‌چیذ که برنشینم آخر گفت: ورنشین یکبار. ورنشست، و بوعثمان غاشیه برگردن نهاد در پیش وی برفت و بوجعفر بر اسپ خیره و طیره می‌بود، صعب بدحال، آخر فرو نشست. شیخ گفت: فرغانی! چون بودی ورانجا؟ گفت ای شیخ! مپرس گفت: من ورانجا چنان‌ام کی تو پیش من می‌روی، که تو بودی آنجاور که من پیش تو می‌رفتم ویرا بآن ادب کرد. ,

شیخ الاسلام گفت: کی اسحق حافظ با من گفت کی معتمر قهنذری گفت که اسحق محمود گفت، کی بوجعفر سامانی گفت: که وقتی می‌رفتم بکوه لبنان افتیدم، آنجا قومی یافتم از ابدال. جوانی بود، ایشانرا خدمت می‌کرد شبانگاه دستهٔ گیاه بدرودی و ایشانرا بپختی من سه روز آنجا بودم، روز چهارم بامداد مرا گفتند: کمی زندگانی ما بدیدی که حال ما چنین است، برو! کی تو با ما زندگانی نتوانی کرد. مرا دعا کردند و من برفتم. وقتی پس ازان ببغداد افتادم، آن برنا را دیدم کی من یزید گری می‌کرد در بغداد عجب ماندم دروی می‌نگریستم کی اوباشد یا نه؟ وی بجای آورد، که در من می‌نگری بسویی باز شد، و مرا می‌گفت که چه می‌نگری؟ ,

نام وی محمد بن سعد از مهینان مشایخ نشاپورست، از قدیمان اصحاب با عثمان٭ عالم بوده بعلم ظاهر و سخن گوی بدقایق علوم و معاملات و عیوب افعال. مات قبل العشرین و ثلثمائه. وی گفته: کرم آن بود در عفو که یاد نکنی جفاء یار خود، پس آنک عفو کردی. و هم وی گفت: که حیاة دل در یاد حی الذی لا یموتست، و عیش گوارنده زندگانیست باللّه تعالی جز ازونه. ,

و هم وی گفته: که علامت محبت اللّه متابعت دوست اوست رسول او . ,

شیخ الاسلام گفت: از ظریفان بوده، بغدادیست، خادم ابرهیم خواص بوده در سماع بمرد در دوستی، در سنه عشرین و ثلثمائه برفته با شیخ ابو عمرو دمشقی و بوعمران مزین رازی. ,

شیخ الاسلام گفت: که بوالحسین دراج از بغداد برفت به ری آمد بزیارت یوسف حسین رازی ترا. گفت: ارترا در راه کسی سرای آراسته و کنیزک نیکو دادی، آن ترا از زیارت من مانع بودی؟ گفت: ار بودی ندانم، اللّه خود نیاموز مرا بدان. ,

شیخ الاسلام گفت: کی جواب سخت نیکو باز داد و خود ازو نمی‌بایست پرسید شیخ الاسلام گفت: کی ابوالحسین سلامی مردی بزرگ بود و صاحب تاریخست. وی گفت: که عیسی موصلی راهب بود وی گفت: که بر مسلمانان آیتی فرود آمد، ندانم، که از بس آن آیت اللّه را چون آزاراند؟ ما یکون من نجوی ثلثه الاهورا بعهم. الآیه. ,

شیخ الاسلام گفت: کی بوالحسین مالکی نام وی احمد بن سعید المالکی بغدادیست و فصیح بود با جنید و نوری٭ و آن طبقه صحبت کرده، بطرسوس بوده و آنجا برفته وی گفت: که این طایفه را فقیر خوانند از بهر آنک ایشان بدو گیتی فرو نمی‌آیند. ,

شیخ الاسلام گفت که نام وی محمد بن موسی است المعروف بابن الفرغانی گویند:که اصل وی از خراسان بود از فرغانه، از قدیمان و مهینان اصحاب جنید و نوریست٭ و جنید را باوی مکاتبت است. وی از علماء مشایخ قوم بوده، هیچ کس سخن نگفته در اصول تصوف چنو و عالم بوده باصول و علوم ظاهر. ,

شیخ الاسلام گفت: که واسطی امام توحید است امام مشرق در علم اشارت. ووی از عراق بجوانی بیامده بود، آنجا ویرا سخن کم است، بمرو آمد گفت: شهر بشهر می‌گردم در آرزوی نیوشنده. ویرا پرسیدند: کی چرا بمرو آرام گرفتی. گفت: ایشانرا تیز فهم‌تر یافتم. بمرو برفته پیش از سنه عشرین و ثلثمائه، و تربت آنجاست معروف و مشهور و سخنان او بمرو بسیار است. شیخ الاسلام گفت: که ازان کس است که فرو می‌نگرم، و کسی کی فازو می‌نگرم، و کسی که برو می‌نگرم، فرو یحیی معاذ رازی می‌نگرم، و فرا نصرآبادی می‌نگرم، و برو وسطی می‌‌نگرم. پس ازان گفت آنچ گفت. ,

شیخ الاسلام گفت: واسطی گوید من و او، واو «و» من، کرد من و پاداش او، دعاء من اجابت او، این همه ثنویت است دوگانگی. شیخ الاسلام گفت: کی از زبان هیچ کس در خراسان از توحید آن نیامد کی از زبان واسطی رحمه اللّه وی چون بنشاپور رسید از عراق، آنگاه کی بیامد بوعثمان حیری برفته، شاگردان وی دید و سخن وی شنوید در معاملت. چون می‌بیامد او را پرسیدند که چون یافتی او را؟ گفت: صاحب ایشان، ایشانرا نیاموخت و دلالت نکرد مگر مجوسیة محض، یعنی دو گانگی من و او. ,

شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر قحطبی از شاگردان بوعثمان حیری٭ یکی دید ببغداد گفت: پیر شما، شما را بچه دلالت کرد؟ گفت: برگزارد طاعت و تقصیر دیدن از معصیت. گفت: این گوری محضست، یعنی در تصوف توحید و یگانگی می‌باید،آن خود بهرهٔ نفس است. ,

زقاق مصری مهین، نام وی احمد بن نصر است از مشایخ مصر استاد بوبکر زقاق کهین است چون زقاق مهین از دنیا برفت، شیخ بوبکر کتانی گفت: انقطع حجة الفقراء فی دخولهم مصراً و استاد بوبکر دقی ایذ. و بوبکر مصری از یاران و اقران جنید بوده. وی گفت: ثمن هذا الطریق روح الانسان. و هم وی گفت: که خلق همه در حیلت تصحیح توحیداند. و هم وی گفت: که این سخنان کسی را باید، کی اللّه بجان وی سالها مزلبها رفته بود بوبکر زقاق کهین گفت: کی چهل سالست کی از جنید سخنی شنیده‌ام در فنا، هنوز برجای آن در سر منست. شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر زقاق کهین بغدادیست شاگرد بوبکر زقاق مهین ایذ بابتدا دست در حدیث داشت، حدیث می‌نوشت، پس با طریقت اهل حقیقت گشت و یک چشم بود. ,

شیخ بوبکر رازی گوید، که ویرا گفتم: سبب چشم بشدن تو چه بود؟ گفت: در بادیه شدم بتوکل، ازان اهل منازل هیچیز نخورم ورع را، یک چشم من بروی فرو دوست از گشار مار. ,

آثار خواجه عبدالله انصاری

18 اثر از طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی