1 دل همی خواهد از آن پسته که شکّر گیرد جان طمع دارد از آن لعل که گوهر گیرد
2 پسته تنگ تو از بهر علاج دل من ای بسا ورد شکفته که به شکّر گیرد
3 روی من از پی طرف کمرت هر لحظه ای بسا گوهر ناسفته که در زر گیرد
4 جان من وقت بخور سر مشکین زلفت از دل و سینه من مجمر و آذر گیرد
1 چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد غمت به ریختن خونم آستین بر زد
2 رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند که ابر قطره باران به یاسمین بر زد
3 چو پیش روی تو زلفت نقاب پره کشد امیر زنگ تو گویی به شاه چین بر زد
4 دلم به مجلس وصلت رسید بار نیافت بتافت رو و بر ابرو هزار چین بر زد
1 قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد رایت اسلام سر کشید به فرقَد
2 شاه جهان شهریار عالم عادل خسرو غازی طغانشه بن موید
3 آنک مرکب کند صواعق قهرش خاصیت زهر در دماغ طبر زد
4 وانک نشیند بعون بازوی تیغش خنجر سوسن به جای تیغ مهند
1 چون کوکبه عید به آفاق درآمد در باغ سعادت گل دولت به برآمد
2 آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد وان کار که ایام همی خواست برآمد
3 آسود جهان از تف خورشید حوادث چون در کنف عدل شه دادگر آمد
4 اقبال غلامانه میان بست به خدمت در بارگه خسرو جمشید فر آمد
1 نقش هر دولت که آن بر هفت منظر یافتند نظم هر صورت که آن در چار گوهر یافتند
2 چون مرصع شد بهم فهرست آن مجموع را در کلاه مر زبان هفت کشور یافتند
3 داور اعظم اتابک نصرة الدین کز دعاش گوش هفت اقلیم را از در توانگر یافتند
4 خسرو عادل ابو بکر محمد کز علو آفرینش را ز عونش بر سر افسر یافتند
1 هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند
2 جز در مثال بردن خطی ز عارضت نقاش عشق را سر پرگار نشکند
3 دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط معلوم شد که رونق گل خار نشکند
4 در کیش غمزه تو شد انداختن حرام هر ناوکی که در دل افکار نشکند
1 چه پرتو است که اقبال در جهان افکند؟ چه غلغل است که دولت در آسمان افکند؟
2 غبار موکب شاه است یا نسیم بهشت؟ که بوی امن و امان در مشام جان افکند؟
3 همای رایت او سر به سدره در ناورد عجب که سایه برین تیره آشیان افکند
4 چه منتی است که بر گردن زمین وزمان طلوع رایت ورای خدا یگان افکند
1 زلف سرمستش چو در مجلس پریشانی کند جان اگر جان را نیندازد گرانجانی کند
2 عقلها را از پریشان زیستن نبود گزیر اندر آن مجلس که زلف او پریشانی کند
3 تا پریشان نیست بر سوسن همی ساید عبیر چون پریشان گشت بر گل عنبر افشانی کند
4 کی روا دارد ز روی عقل اندر کافری آنچه زلف کافر او با مسلمانی کند؟
1 نوبت ملکت شها بر هفت گردون می زنند نوبت ملکت شها بر هفت گردون می زنند
2 در ازل دایم زدند و تا ابد خواهند زد تا نپنداری شها کین نوبت اکنون می زنند
3 نوبت اول بهنگامی که در طشت افق تیره شب را جامه پنداری به صابون می زنند
4 نی غلط گفتم سحرگاهی که نقاشان صبح نقش تار پرنیان گویی بر اکسون می زنند