9 اثر از قصاید ظهیر فاریابی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ظهیر فاریابی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ظهیر فاریابی / قصاید ظهیر فاریابی

قصاید ظهیر فاریابی

1 دل همی خواهد از آن پسته که شکّر گیرد جان طمع دارد از آن لعل که گوهر گیرد

2 پسته تنگ تو از بهر علاج دل من ای بسا ورد شکفته که به شکّر گیرد

3 روی من از پی طرف کمرت هر لحظه ای بسا گوهر ناسفته که در زر گیرد

4 جان من وقت بخور سر مشکین زلفت از دل و سینه من مجمر و آذر گیرد

1 چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد غمت به ریختن خونم آستین بر زد

2 رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند که ابر قطره باران به یاسمین بر زد

3 چو پیش روی تو زلفت نقاب پره کشد امیر زنگ تو گویی به شاه چین بر زد

4 دلم به مجلس وصلت رسید بار نیافت بتافت رو و بر ابرو هزار چین بر زد

1 قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد رایت اسلام سر کشید به فرقَد

2 شاه جهان شهریار عالم عادل خسرو غازی طغانشه بن موید

3 آنک مرکب کند صواعق قهرش خاصیت زهر در دماغ طبر زد

4 وانک نشیند بعون بازوی تیغش خنجر سوسن به جای تیغ مهند

1 چون کوکبه عید به آفاق درآمد در باغ سعادت گل دولت به برآمد

2 آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد وان کار که ایام همی خواست برآمد

3 آسود جهان از تف خورشید حوادث چون در کنف عدل شه دادگر آمد

4 اقبال غلامانه میان بست به خدمت در بارگه خسرو جمشید فر آمد

1 نقش هر دولت که آن بر هفت منظر یافتند نظم هر صورت که آن در چار گوهر یافتند

2 چون مرصع شد بهم فهرست آن مجموع را در کلاه مر زبان هفت کشور یافتند

3 داور اعظم اتابک نصرة الدین کز دعاش گوش هفت اقلیم را از در توانگر یافتند

4 خسرو عادل ابو بکر محمد کز علو آفرینش را ز عونش بر سر افسر یافتند

1 هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند

2 جز در مثال بردن خطی ز عارضت نقاش عشق را سر پرگار نشکند

3 دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط معلوم شد که رونق گل خار نشکند

4 در کیش غمزه تو شد انداختن حرام هر ناوکی که در دل افکار نشکند

1 چه پرتو است که اقبال در جهان افکند؟ چه غلغل است که دولت در آسمان افکند؟

2 غبار موکب شاه است یا نسیم بهشت؟ که بوی امن و امان در مشام جان افکند؟

3 همای رایت او سر به سدره در ناورد عجب که سایه برین تیره آشیان افکند

4 چه منتی است که بر گردن زمین وزمان طلوع رایت ورای خدا یگان افکند

1 زلف سرمستش چو در مجلس پریشانی کند جان اگر جان را نیندازد گرانجانی کند

2 عقلها را از پریشان زیستن نبود گزیر اندر آن مجلس که زلف او پریشانی کند

3 تا پریشان نیست بر سوسن همی ساید عبیر چون پریشان گشت بر گل عنبر افشانی کند

4 کی روا دارد ز روی عقل اندر کافری آنچه زلف کافر او با مسلمانی کند؟

1 نوبت ملکت شها بر هفت گردون می زنند نوبت ملکت شها بر هفت گردون می زنند

2 در ازل دایم زدند و تا ابد خواهند زد تا نپنداری شها کین نوبت اکنون می زنند

3 نوبت اول بهنگامی که در طشت افق تیره شب را جامه پنداری به صابون می زنند

4 نی غلط گفتم سحرگاهی که نقاشان صبح نقش تار پرنیان گویی بر اکسون می زنند

آثار ظهیر فاریابی

9 اثر از قصاید ظهیر فاریابی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ظهیر فاریابی شعر مورد نظر پیدا کنید.