1 چون کوکبه عید به آفاق درآمد در باغ سعادت گل دولت به برآمد
2 آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد وان کار که ایام همی خواست برآمد
3 آسود جهان از تف خورشید حوادث چون در کنف عدل شه دادگر آمد
4 اقبال غلامانه میان بست به خدمت در بارگه خسرو جمشید فر آمد
1 حلقه زلف یار ، دام بلاست دل درو بسته ایم عین خطاست
2 کار دل بهتر است کو شب و روز در تماشا گه نسیم صباست
3 جان بر لب رسیده را بتر است کز مقیمان آستان عناست
4 تا بُت من به دلبری بنشست قلم عافیت زما برخاست
1 خسروا ،وقت می گل فام است رونق عیش درین ایام است
2 باغ پر مطرب خوش الحان است دشت،پرشاهد سیم اندام است
3 در جهان نکهت انفاس صبا همچو انعام شهنشه عام است
4 لاله را سوز دل اندر سینه است غنچه را شادی جان در کام است
1 بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست دست غمت ببست مرا استوار دست
2 در پای محنت تو از آن دست می زنم تا برنگیری از سر من دل افکار دست
3 پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صدهزار دست
4 گربنده در وصال لبت دست یابدی بردی نشاطم از می انده گسار دست
1 گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
2 بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
3 تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر هرجا که در هوای تو دستی است بر سر است
4 آن دل که سفره فلک چنبری نشد در چنبر دو زلف تو اکنون مسخر است
1 انک بر تخت مکرمت شاه است شرف الدینِ حق شرفشاه است
2 در تکاپوی خدمتش جوزا از کمر بستگان درگاه است
3 وز پی امتثال فرمانش چرخ را دیده بر سر راه است
4 لطف او بر صحیفه های ریاض کاتب نقش صبغة الله است
1 چون بر زمین طلیعۀ شب گشت آشکار آفاق ساخت کسوت عباسیان شعار
2 پیدا شد از کرانۀ میدان آسمان شکل هلال چون سر چوگان شهریار
3 دیدم ز زر پخته برین لوح لاجورد نونی که گفتیی به قلم کرده شد نگار
4 روی فلک چو لجّه دریا و ماه نو مانند کشتیی که ز دریا کند کنار
1 چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ
2 جفای چرخ بگیرد مرا به سختی نای وفای یار در آویزدم ز دامن چنگ
3 برد زمانه ناساز از سرم بیرون هوای ناله نای و نوای زخمه چنگ
4 چنان به درد دل از سینه برکشم آهی که هفت آینه چرخ از آن برآرد زنگ
1 در ابتدای کون جهان آفریدگار بر نام خسرو از پی این عقد نامدار
2 بر اصل چهار طاق عناصر به پای کرد نُه پوشش فلک همه از رایش استوار
3 دیبای خسروانی اخضر برو کشید وانگه نثار کرد بدو در شاهوار
4 آوازه ای از ین سخن اندر جهان فتاد تا از حجاب غیب شد امروز آشکار
1 هوالعید یسقی بکاس المدام هنیئالمن فاق کل الانام
2 شهنشاه اعظم قزل ارسلان که از عدل او یافت گیتی نظام
3 جهان داوری کاب شمشیر او بشوید رخ شب ز گرد ظلام
4 بداندیش را از تف قهر او به جای عرق خون چکد از مسام