1 نوروز فرخ آمد و بوی بهار داد بوی بهار و مژده زلفین یار داد
2 یاری کزو وظیفه نوروز خواستم گفت از لبم رطب دهم از غمزه خار داد
3 ترکی چه ترک سنگ دلی وچه سنگ دل کز بهر بوسه ایم هزار انتظار داد
4 با من نمی نشست به جام ترنج شکل او آب نار خورد و مرا تاب نار داد
1 شاها درِ تو قبله شاهان عالم است گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
2 مقصود آفرینش عالم تویی از آنک ذات مطهرت سبب نظم عالم است
3 هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است هم جان جن وانس به یاد تو خرم است
4 عالم به توست زنده که تو جان عالمی زین غصه جان خصم تو موقوف یک دم است
1 دل همی خواهد از آن پسته که شکّر گیرد جان طمع دارد از آن لعل که گوهر گیرد
2 پسته تنگ تو از بهر علاج دل من ای بسا ورد شکفته که به شکّر گیرد
3 روی من از پی طرف کمرت هر لحظه ای بسا گوهر ناسفته که در زر گیرد
4 جان من وقت بخور سر مشکین زلفت از دل و سینه من مجمر و آذر گیرد
1 تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
2 بس جان نازنین که بلا را نشانه شد زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
3 صبری که در میان غمم دستگیر بود از دست محنت تو قدم بر کران نهاد
4 عیشی که چشم عقل بدوزد ز تیرگی دست زمانه در سر زلفت عیان نهاد
1 نقش هر دولت که آن بر هفت منظر یافتند نظم هر صورت که آن در چار گوهر یافتند
2 چون مرصع شد بهم فهرست آن مجموع را در کلاه مر زبان هفت کشور یافتند
3 داور اعظم اتابک نصرة الدین کز دعاش گوش هفت اقلیم را از در توانگر یافتند
4 خسرو عادل ابو بکر محمد کز علو آفرینش را ز عونش بر سر افسر یافتند
1 روز جشن عرب و وقت نشاط عجم است شادزی گرچه فلک باعث اندوه و غم است
2 خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است
3 شاه انجم زکمین گاه افق بیرون تافت وقت پرداختن مدحت شاه عجم است
4 قصه ملک جم وجام مرصع مشنو جام بر کف نه وانگار که آن جام جم است
1 شاهی که شیر پیش حسامش چو روبه است فرمان ده جهان عضدالدین طُغَنشَه است
2 آن خسروی که خسرو اجرام آسمان در تحت حکم او چو مقیمان در گه است
3 از بهر جذب خنجر بیجاده رنگ اوست در آخر مَجِرّه اگر پرّه کَه اوست
4 شاها طراز رایت ونقش نگین تو تا روز حشر آیت نصرٌ من الله است
1 دلم که در همه عالم غم تو کرده مراد امید ده که ز وصل تو کی رسد به مراد؟
2 منم که می سپرم سال و ماه راه غمت جز اشک دیده و خون جگر نه آب،نه زاد
3 گرفته نقش هوایت دو رویه تخته دل بر آن مثال که بر پشت دست وَشمِ سواد
4 هر آن خبر که بود در جهان ز رنج و عنا زبان راوی عشقت بدو کند اِسناد
1 قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد رایت اسلام سر کشید به فرقَد
2 شاه جهان شهریار عالم عادل خسرو غازی طغانشه بن موید
3 آنک مرکب کند صواعق قهرش خاصیت زهر در دماغ طبر زد
4 وانک نشیند بعون بازوی تیغش خنجر سوسن به جای تیغ مهند
1 سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را مگر به حله ببینم جمال سلمی را
2 بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل بسی خطر نبود نیز عهد قربی را
3 مرا زمانه به عهدی که طعنه ای می زد هزار بار به هربیت شعر شعری را
4 مزاج کودکی از روی خاصیت به مذاق هنوز حکم شکر می نهاد کسنی را