1 گیتی ز فرّ دولت فرمانده جهان ماند به عرصه حرم و روضه جنان
2 بر هر طرف که چشم نهی جلوه ظفر و ز هر جهت که گوش کنی مژده امان
3 آرام یافت در حرم امن وحش و طیر و آسوده گشت در کنف عدل انس و جان
4 گردون فرو گشاد کمند از میان تیغ و ایام بر گرفت زه از گردن کمان
1 زهی گشوده ز طبع تو چشمه سار سخن شکفته در چمن خاطرت بهار سخن
2 به گوش و گردن حوران فکر بر بسته به رسم زیورشان دُرّ شاهوار سخن
3 پیاده ماند ز تو هر سخنور از پی آنک تویی مبارز تحقیق و شهسوار سخن
4 به نوک خامه فکرت صورنگار بدیع گرفته گلشن ارواح در نگار سخن
1 ای کرده گرد ماه ز شب خرمن گریان ز حسرت تو چو باران من
2 آری دلیل قوت بارانست آنجا که گرد ماه بود خرمن
3 ای هندوان زلف تو ترک آیین وی آهوان مهر تو شیر اوژن
4 تشویر خورده لب تو لاله و آزاد کرده رخ تو سوسن
1 شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون
2 نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون
3 چنان نمود که گفتی به عکس می بینند مثال طلعت تو در سپهر آینه گون
4 از آن دو عارض دلجوی تو دوصد بی دل بر آن دو گیسوی مفتول تو دوصد مفتون
1 ای بر زده به تقویت ملک آستین سلطان بر حقیقتی و شاه راستین
2 شهپر برای تیر تو افکند روح قدس گیسو فدای پرچم تو کرد حور عین
3 در دیده سهیل سنانت کشیده میل در ابروی هلال کمانت فکنده چین
4 که در دیار ارمن و گه در دیار فرس دشمن ز تو هزیمت و حاسد ز تو حزین
1 سر برافراخت بر سپهر برین مهد میمون پادشاه زمین
2 زبده مکرمت زبیده وقت مریم روزگار و عصمت دین
3 آنک در خانقاه عصمت او درس تشریف خواند روح امین
4 وانکه حکمش ز حلقه بیرون کرد چرخ پیروزه رنگ را چو نگین
1 دوش در وقت آنک ضلّ زمین کرد بر موکب شعاع کمین
2 راست گفتی مظلّه ای ست سیاه سر برافراخته به چرخ برین
3 دیدم اطراف ربع مسکون را از سیاهی چو کلبه مسکین
4 آسمان چون زمین مجلس شاه جلوه گاه جمال حورالعین
1 شهی که ملک تفاخر کند به گوهر او برید عالم غیب است رای انور او
2 خدایگان ملوک زمانه نصرت دین که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او
3 سر ملوک ابوبکربن محمد آنک مزین است رواق فلک ز منظر او
4 پناه دولت عباسیان که مهر و سپهر برند وقت حوادث پناه با در او
1 ای مهر و مه نتیجه رای منیر تو حل کرده عقدهای فلک را ضمیر تو
2 فخر ملوک نصرت دین بیشکین تویی کایزد برای نصرت دین شد نصیر تو
3 وان بدر ازهری که مُقدَّر شد از ازل تا حشر در منازل دولت مسیر تو
4 وان بحر زاخری که ز روی مناسبت در پای اخضرست کمینه غدیر تو
1 هرچه فرّ و جاه قدرست ای همایون بارگاه در حریم حضرتت جمع آمد از اقبال شاه
2 در ازل چو نقش نیرنگ تو می زد نقش بند دولت اندر آستانت کرد خود را جایگاه
3 بر فضای ساحت قدر تو گردون راست رشک در پناه کبریای توست گردون را پناه
4 شیر شادروانت از ثور و حمل گیرد شکار آهوی ایوانت از خلد برین جوید گیاه