ای قصر ملک را ز معالیت از ظهیر فاریابی قصیده 71
1. ای قصر ملک را ز معالیت کنگره
حزم تو گرد مرکز اسلام دایره
...
1. ای قصر ملک را ز معالیت کنگره
حزم تو گرد مرکز اسلام دایره
...
1. زان زلف عنبرین که به گل بر نهاده ای
صد گونه داغ بر دل عنبر نهاده ای
...
1. نباشدت نفسی در سر آن کله داری
که سر به کلبه احزان فرود آری
...
1. زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری
مسلم است تو را نوبت جهانداری
...
1. هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
...
1. دوش آوازه درافکند نسیم سحری
که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری
...
1. سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
...
1. ای ظفر موکب تو را بر پی
دو جهان پیش همتت لا شی
...
1. در این هوس که من افتاده ام به نادانی
مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی
...
1. ای ماه سروقامت و ای سرو ماه روی
وصل تو تا نموده مرا چند گاه روی
...
1. زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی
شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی
...