خوش آن که ره عشق بتی پیماید از وحشی بافقی رباعی 37
1. خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
1. خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
1. تا شکل هلال گردد از چرخ پدید
کز بهر در شادی عید است کلید
1. نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
1. آهنگ سفر میکند آن ماه عذار
ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
1. یارب که در این دایرهٔ دیر مدار
باشی ز چنان زندگیی برخوردار
1. دانی شاها که مهر فرخنده اثر
تحویل حمل نمود و بودش چه نظر
1. ای صیت معالجات تو عالم گیر
و آوازه تو کرده جهان را تسخیر
1. آن شمع که دوش بود تب تا سحرش
صحت پی رفع تب در آمد ز درش
1. ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
1. ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع
رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع
1. فن تو و سد هزار برهان کمال
شغل من و یک جهان خیالات محال
1. در نامه رقم ز خانهای یافتهام
وز عنبر تر شمامهای یافتهام