یارب که زمانه دلنوازت از وحشی بافقی رباعی 25
1. یارب که زمانه دلنوازت باشد
ایام همیشه کار سازت باشد
1. یارب که زمانه دلنوازت باشد
ایام همیشه کار سازت باشد
1. میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکردهٔ می طرب به جامم، بکشد
1. شاها به عداوت توکس یار نشد
کاو در نظر جهانیان خوار نشد
1. آنان که به کویی نگران میگردند
پیوسته مرا به قصد جان می گردند
1. آن زمره که از منطق ما بیخبرند
سد نغمهٔ ما به بانک زاغی نخرند
1. مجنون به من بی سر و پا میماند
غمخانهٔ من به کربلا میماند
1. ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند
بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند
1. یا صاحب ننگ و نام میباید بود
یا شهرهٔ خاص و عام میباید بود
1. در کوی توام پای تمنا نرود
من سعی بسی کنم ولی پا نرود
1. تا پای کسی سلسله آرا نشود
او را سر قدر آسمان سا نشود
1. در صید گهت که جان طرب ساز آید
سیمرغ اسیر چنگل بازآید
1. ازدیده ز رفتن تو خون میآید
بر چهره سرشک لاله گون میآید