تا کار جهان به کام کس نیست از وحشی بافقی رباعی 49
1. تا کار جهان به کام کس نیست مدام
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
1. تا کار جهان به کام کس نیست مدام
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
1. تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
1. امشب همه شب ز هجر نالان بودم
با بخت سیه دست و گریبان بودم
1. از آبلهای تازه گل باغ ارم
حاشا که شود طراوت روی تو کم
1. ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
در بندگیت مقرم و معترفم
1. تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
1. رخسار تو ای تازه گل گلشن جان
کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
1. تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
1. خورشید که هست شمسهٔ هفت ایوان
خواهی که بگویمت که چون گشت عیان
1. در نفی رخت شمع شبی راند سخن
روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
1. ای مدت شاهی جهان مدت تو
در عید سرور خلق از دولت تو
1. ای رفعت و شان فروترین پایه تو
خوبی یکی از هزار پیرایهٔ تو