یارب که بقای جاودانی بادا از وحشی بافقی رباعی 1
1. یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
1. یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
1. عشرت بادا صبح تو و شام ترا
آغاز تو را خوشی و انجام ترا
1. شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
1. جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
افزود سد آزار بر آزار مرا
1. از بهر نشیمن شه عرش جناب
بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب
1. اندر ره انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست
1. آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
1. پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
1. شاها سربخت بر در دولت تست
یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
1. اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
1. شوخی که خطش آیهٔ فرخ فالی است
نادیدن آن موجب سد بد حالی است
1. جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست
این صبر هراسنده ولی یارم نیست