1 عطا کرد ایزد بمخدوم اکرم «محمد زمان بیگ » آن پاک گوهر
2 ثمین گوهری از محیط کرامت چه گوهر؟ سپهر شرف راست اختر!
3 ز صلب نجابت، برآمد شراری که از نور او شد چراغش منور
4 بحمدالله از جویبار بزرگی برافراخت نیکو نهالی چنین سر!
1 «بوذر» آن نو گل بستان کمال کرد از این عالم فانی چو سفر
2 نو گلی رفت که چون لاله گذاشت داغها گلشن خود را بجگر
3 کرد از این اجر مصیبت فارغ ذمه خویشتن از حق پدر
4 چید اگر دست اجل خوش ثمری باش یارب تو نگهدار شجر
1 دارای جهان ناصر دین «شاه سلیمان » آن رتبه ده تخت و، برازنده افسر
2 آن حامی اسلام، که پیوسته رخ دین از پشتی او، آینه سانست منور
3 در کشتی، اگر یاد کند کس ز وقارش کشتی نشود بارکش منت لنگر
4 تا بیند از آن صورت احوال جهان را از رای منیر آینه دارد، چو سکندر
1 چراغ دلم «میرباقر» که داشت ز سیماش نور سیادت ظهور
2 به عشرتسرای بقا بار بست از این محنتآباد دار غرور
3 شد از رفتن او، ز جانها قرار شد از غیبت او ز دلها حضور
4 ز زهر غمش، عالمی تلخکام ز درد فراقش، جهانی به شور
1 شاه جم حشمت «سلیمان » جاه که بود چشم بد ز ملکش دور
2 آن که باشد ز پرتو مهرش چون دل دوستان جهان پر نور
3 بسکه دارد بحال خلق نظر نیستش جرم مجرمان منظور
4 گاه از آن شعله ور شود غضبش کز کمان ستم ستاند زور
1 از فضل خدا، خدیو ایران شاهی که جهان ازوست معمور
2 بلقیس زمانه را «سلیمان » باشند زهم، همیشه مسرور
3 بر خوان عطای او نوالش در کاسه گرفت دست فغفور
4 رفتند ز بیمش اهل آزار بر خویش فرو چو نیش زنبور
1 بفرمان «عباس ثانی » شهی که باشد درش، قبله گاه سپهر
2 ز لشکر کشان در رکابش، یکی شهنشاه انجم سپاه سپهر
3 ز توفیق حق خیمه یی شد تمام که شد ثانی بارگاه سپهر
4 دو چشم است حیران نظاره اش دو آیینه مهر و ماه سپهر
1 از شاه صفی گشت مزین چو سریر دلهای شکسته یافت از وی تعمیر
2 تاریخ جلوسش ز خرد پرسیدم گفتا که بگو:«جوان شد این دولت پیر»!
1 منت خدای را که ز اقبال شاه ما شاهنشهی که چرخ نهد روی بر درش
2 هرکس ز روی صدق سربندگی مدام برخاک در گهش ننهد، خاک بر سرش
3 آیینه جمال ظفر، آب تیغ اوست دندانه کلید در فتح، خنجرش
4 چشم طمع اگر شود احول، نمیدهد فرصت عطای او که ببیند مکررش
1 آن گوهر گرامی جانی، ز درج غیب بعد از پدر چو شد متولد بصد شرف
2 تاریخ مولدش خرد اندیشه کرد و گفت: «آن گوهر یگانه، یتیم آمد از صدف »